عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۳۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خدایا !هرگز مگذار سرنوشتی را که برایم از نزدیک ترین جهان به "ذات اصیل"برگزیده شده در جهان دورتر، تغییر کند.
خدایا!در من عطشی هست که هر لحظه بیشتر می شود،باشد که تو با "نیست شدنم"سیرابش کنی.
خدایا!تو طمع شیرینی را چشاندی به من،که هر چه غیراز آن در ذائقه ام،تلخ است.
خدایا!در من جاذبه ای است که مرا تسلیم تو می کند که هر طور بهتر می دانی،به سرعت از تمام جهان ها عبورم دهی.
خدایا!بی قراری درونم را پایدار نگدار و نمودش را در بیرونم،آرامش قرار بده.
خدایا!من مسیر را درست نمی شناسم،فقط این را دور از عدالت تو می دانم  اگر از مسیر دور شوم. 
خدایا!هر آنچه را که حق بدانم شاید در برابر حقی که تو می دانی،ناحق باشد.باشد که حق را برایم عیان کنی.
  • Nirvana Atela

خدا،وجودی هست که باید هر کسی از درون،پیداش کنه و حتی برای شروع  این جستجو،اگر لازم دید باید انکارش کنه!!(باید تمام آموخته هاش رو  بزاره کنار و خودش،معلم خودش بشه). 

من فکر می کنم  اغلب ستایش هاو طلب ها و آمرزش ها از خدا، خواسته نمی شه بلکه(به اسم خدا)از هستی در این سطح یا همون کائنات،خواسته می شه چون تنها ارتباطی که انسان با خدا می تونه داشته باشه،ارتباطی هست که"بودن"انسان رو بالاتر می بره  و با تفاوت سطح "بودن"انسان ،تفاوتی هم در درک خدا ایجاد می شود.(گاهی حتی برخی از خواسته های انسان که در زمینه رشد "بودن"نیست،هم به خدا می رسه و سطح بودن رو بالاتر می بره،أما این خیلی کم رخ می ده.)

خدای"او" (وجودی که ما مد نظر داریم و باهاش ارتباط برقرار می کنیم)بارقه ای از خدای"من"است.انسان با خدا "او"می تونه حرف بزنه چرا که درش خاصیت"هستی"وجود داره.در واقع، خدا"او" مسیر  و جاذبه اصلی برای رسیدن به نیروانا"بالاترین سطح بودن هستی"و "یگانگی با ذات اصیل"محسوب میشه.

انسان ،زمانی می تونه با خدا"او"ارتباط برقرار کنه که در مسیر بیدار شدن، قرار گرفته باشه.

ذات اصیل"خدا من" قابل ستایش نیست!مسیر نیست و مقصد است! در خود،هستی را ندارد وخالص است !و تنها با "بالاترین سطح وجود هستی"،یگانه می شود!
هر چیز، در یگانگی با ذات اصیل،از"فردیت"نیست می شود،در واقع خدا"او"،اصلی ترین مسیر "نیست شدن"است.

پس انسان باید از خدا"او"تنها بیداری و بالاتر رفتن سطح وجود و اینکه هر چیزی در زندگیش رخ می ده وسیله باشه برای طی این مسیر رو تمنا کنه (چون به غیر از این هم،خواسته هایش و ستایش هایش و آمرزش هایش  به هستی گفته می شه نه خدا!!!)و در دعاهاش برای خود وغیره،باید از خدا بخواهد تا بهبود هر رخدادی را در این جهان تلنگری کنه برای بهبود"سطح بودن".


  • Nirvana Atela

گورجیف می گه انسان ها مثل ماشین هستند و زندگی ماشینی دارند.زمان ،آب وهوا وخیلی از عوامل بیرونی روشون اثر داره.خیلی اتفاقات هم،درونشون می افته مثل زنگ زدن(من این نظرش رو قبول دارم).

از آدم ها و از خودمون نباید  چندان توقعی داشته باشیم وقتی ما موجوداتی هستیم که هزار شرایط مختلف مثلا تغییر هورمون،خستگی،بی خوابی،آب و هوا و... می تونه ازمون فرد دیگری رو بسازه و تابع قانون تصادفات هستیم،نه قول هامون می تونه پایدار باشه،نه خواسته هامون نه نفرت نه عاطفه هامون،نه حتی نگرشمون.انسان هر چقدر از وحدت درونش دور باشه به همون اندازه نمی تونه در بیرون "ثابت"بمونه.

حتی وقتی انسان "بودنش "را بالاتر می بره،از این جهان زمخت فراتر می ره باز هم همه چیز درون و بیرونش در حال تغییر مداوم  هست،چه برسه وقتی فقط درگیر یک اراده زمخت و زندگی تصادفی باشه.

زندگی که "بودن"انسان رو بالاتر نبره،یک تولد تا مرگ تصادفی محسوب میشه.در  قانون تصادفی ،زرنگی و تنبلی،سادگی و اراده و فکر کردن...می تونه شانس را افزایش بده(چه بسا انسان های موفقی که در نهایت به چیزی نمی رسند)

وقت گله،آدم ها همش می گویند جهان چه بی عدالت هست!! برخی با بدی و حیله جلوتر هستند برخی با سادگی و خوبی عقب تر!!(قطعا این طرز تفکر اشتباه هست.)

بدی و خوبی و صادق بودن و حیله گری،همه تابع عوامل بیرونی هستند و می توانند بسته به شرایط تغییر کننند.اصلا تا زمانی که انسان" بودن"را در خودش پیدا نکنه،حیله گری هست که خودش را فریب می ده.

 هر انسانی،باید همیشه احتمال "بر خطا بودن" را به خودش بده، چون حتی اگر "اصل"را بیابد باز هم در مسیرش ممکنه اشتباه کنه.

باید سعی کرد در خود ،٢نفر بود نه یکی:یک نَفَر نقاب محسوب باشه یا همان ماشین (که ممکنه چندین چهره داشته باشه) و یک نفر هم بودن( که ثابته).

رسالت "بودن"در نهایت یگانگی ذات اصیل با زمخت ترین بخش هستی هست،پس انسان در زندگی باید یک "هدف اصیل" را داشته باشه اون هم،تحقق این رسالت هست و باید هدفهای دیگرش را هم،کم کم در مسیر تحقق این هدف قرار بده.

 در مسیر این هدف نباید هیچ عجله ای در کار باشه،باید احتمال "کند یا سریع شدن "و احتمال "شکست "و احتمال "بیراه رفتن" همیشه در نظر گرفته بشه.

در این زمان،که همش دارند تبلیغ می کنند  که این اراده (زمخت)اگر قوی بشه،همین هستی( زمخت)با تمام وجود برای تحقق رویاها(که در  خیلی وقت ها درانتها تاثیر بر بودن ندارد)دست به کار می شه،حال برای اراده زمختی که می خواهد رویای خود هستی "یگانگیش با ذات اصیل" را تحقق بدهد،قطعا هستی،چندین برابر دست به کار می شه.

این اصطلاح"هستم و نیستم"،اصطلاح قشنگی هست.باید در اجتماع باشیم باید در شغلمون باشیم باید با واکنش طبیعی جسمی و روانیمون باشیم باید با نزدیکانمون باشیم باید با خود بیرونیمون نیز باشیم اما در واقع  همشون رو فقط نقاب بدونیم و گاهی تمام نقاب ها رو برداریم و "بودنمون" رو ببینیم.

باید به فضای بیرونی و"حتی خود بیرونمون"بی اعتمادی داشته باشیم اما به،درونمون"اعتماد مطلق".

باید توانایی برهنگی از"اعتقادتون" به طور مکرر داشته باشیم  ولی  کاملا اشتباه ندونیمشون،چون ممکنه دوباره به برخیشون احتیاج پیدا کنیم.

باید سعی کنیم با پایان دادن"تعصبی" به "تعصب"دیگر مبتلا نشویم.

 باید بدانیم ،موقعی یا تا جایی که"درونمون"تشخیص بده،هر فلسفه،هر دین،هر علمی،هر فرهنگی و هر عرفانی می تونه برامون مفید باشه.

باید برای پیدا کردن اشتباهاتمون سخت گیر باشیم،ولی برای بخشیدن خودمون نه!

همیشه باید در"مسیرمون"تردید داشته باشیم چون این تردید مانع از به خواب رفتن دوبارمون میشه،ولی همیشه باید به"قلب" و"درونمون"یقین داشته باشیم چون این یقین مانع از دست دادن بیداریمون،میشه.

همیشه باید "خودخواه" بمونیم ،چون "خودخواهی"ابزاری هست که ما رو به بالاترین سطح بودن می رسونه.در واقع تا اون سطح همه خودخواه هستم با این تفاوت که در هر سطح، معنای"خود"تغییر پیدا می کنه. 


 


  • Nirvana Atela
دارم به این فکر می کنم که گاهی وقت ها نگرش آدم ،به سرعت برق و باد عوض می شه.البته این به معنی عدم ثبات نیست بلکه وقتی نوع "بودن"انسان عوض شه،نوع نگرش هم عوض می شه.اصلا  رشد بودن،باعث می شه که انسان به نگرشی برسه که هیچ وقت نشنیده و نداشته!!
 به این فکر می کنم که دلم می خواهد،یگانگی با ذات اصیل رو دوباره تجربه کنم اما نه به شکل قبل در عالم رویا(رویا عالم لطیف تری هست و چون سطح بودن من کاملا زمخت بود  و کشش رو نداشتم باید در خواب و بیداری برام رخ می داد)
من می خوام در عالم بیداری به سطحی از بودن برسم که لطافتم را به حدی  برسونه ،که بتونم کشش بیشتری برای این تجربه،داشته باشم.
احساس می کنم وقتی "بودنم"به حدی برسه که بتونم این تجربه رو کنم باید بعدش بمیرم هم جسما و هم روحا!!
دلیلش هم این هست که اگر  ما جهان های "ادغام شده "رو به فرض ٧تا در نظر بگیریم که جهان اول جهان مادی ما باشه  وجهان٧،جهان مطلق یا همان ذات یگانه و اصیل ،به نظر من جهان١تا٦،جهانهای هستی محسوب می شوند که به ترتیب لطیف تر هستند  و نقطه یگانگی هستی با ذات اصیل در محل تلاقی جهان٦با٧رخ می ده اما انرژی که آزاد می کنه تا جهان اول هم پایین می آید و باعث یگانگی ماده با ذات اصیل می شه و این قابل توجه است که تمرکز این یگانگی در یک نقطه از هستی تا برخی جهان ها،آنقدر انرژی زیادی ایجاد می کنه که می تونه تخریب کننده باشه، از طرفی به هر حال جهان٦ در برابر جهان ٧زمخت محسوب می شه،هر چند که در برابر جهان٥،لطیف محسوب شه پس  یگانگی با ذات اصیل ،ممکنه با تمرکز در یک نقطه از هستی،نیروی کنشی رو ایجاد کنه که در برابرش هم واکنشی در این ٦جهان پایینی ایجاد شه که زمخت تره و این مثله باعث بشه که یگانگی از بین بره.
زمانی که جسم و روحی این تجربه را داشته باشه و سریع تجزیه بشه، این سود را داره  که  می تونه این تجربه را در تمام هستی پخش کنه و استعداد دریافت تنلگر را برای لطیف تر شدن در همه  هستی به مقدار یکسان  و متوازن تر بالا،ببره و از طرف دیگر در واقع این یگانگی،کنشی هم به وجود نمی آره،که در مقابلش هم واکنشی ایجاد بشه که بتواند از بین ببردش.

 حالا آیا آدم هایی هستند که بتواند جسما یا حتی فقط روحا تحمل  این را داشته باشند، که بعد از اتصال نیازی به تجزیه نباشه براشون ؟!و به مواقع "کنشی" که ایجاد می کنند قری تر از "واکنشی "باشه که هستی ایجاد می کنه؟!
جواب:قطعا هستند و اینها تنها کسانی هستند که به ذات استاد روحانی اند(برخی از استاد های روحانی تنها با تلاش خودشون و تربیت درست توسط استاد های روحانی دیگر به این سمت می رسند و در واقع اینها کسانی هستند که به ذات استاد نبودند)
استادهای روحانی که "به ذات "استاد هستند، کسانی هستند که  بدون هیچ تلاشی به این مرحله رسیدن و به این دلیل که  "زمینه خوبی" دارند می توانند با پیدا کردن این اتصال،فردیت خودشون رو حفظ کنند،اما همین ها هم باید این انرژی را از خودشون بروز دهند وگرنه این شدت انرژی در درونشون،از بین می بردشون، پس آنها برای تعادل این انرژی،به شاگرداشون یا استادهای روحانی در سطح پایین تر ،انرژی می دهند چه آشکارا و چه نهان و اینگونه استعداد هستی رو به طور مدوام  با حفظ فردیت خود،بالا می برند.

  • Nirvana Atela
آیا انسان هایی که بودنشون تغییر پیدا می کنه و استادهای روحانی وقتی می خواهند به بقیه تلنگر بزنند در زندگی آنها و اختیاراتشان دخالت می کنند؟!
در پاسخ به این سوال اول باید مشخص کنیم اختیار و حریم چه چیزی هست؟!
جواب:قطعا چیزی که ما به عنوان اختیار یا حریم مطرح می کنم تابع تصادفات آن هم فقط در سطح جهان اول است،اگر انسان ها،ذره ای بودنشون، بالاتر برود مثلا در سطح جهان٢قرار بگیرند،اون وقت اختیار و حریمشون هم عوض می شود.
پس این حق دخالت وجود داره،اما فقط برای کسانی انجام می شود که اراده عبور از جهان اول(جهان ماده)رو داشته باشند و یا کلا در جهان بالاتری قرار گرفته باشند و اصلا اینها  تنها کسانی هستند که هدف تلنگر قرار گرفته خواهند شد چه هوشیارانه و چه نا هوشیارانه  
در واقع نمی شود به همه انسان ها تلنگر وارد کرد،چون  همه نمی تواند سطح بودن را برای خود و یا کل هستی بالاتر ببرند و حتی ممکنه کاهش بدهند مگر کسانی که در حال بیدار شدن هستند و یا کلا بیدار شده اند.
(این تلنگر ها می تواند در سطح جهان اول(ماده) یا نه  اصلا از جهان دوم به بعد شروع بشوند)

 فرآیند بیداری و بالاتر رفتن سطح"بودن"یک فرایند پیوسته است پس هر انسانی بر حسب جاذبه سرشتش،باید در فرایند بیدار شدن، تلنگر رو به هر کس یا هر چیزی که لازم هست بزند....
و یک چیزی دیگری هم که وجود دارد این هست که چون تداوم انرژی ها  به هم پیوسته هستند ،هر انسانی که ذره ای  بودنش را،بالاتر می برد باید تنلگری به بقیه بزند یعنی در نوع بودن آنها موثر باشه وگرنه "بودن"خودش هم باز کاهش  پیدا می کند و یا بالاتر نمی رود
  • Nirvana Atela
نه چیزی به واقع به وجدم ،می آورد
نه چیزی به سوی غم ،می بردم
نه آرزویی مرا محو خود می کند
و نه شکستی مرا افتاده!
کم کم دارم خنثی می شوم
خنثی خنثی...

انگار دارم یاد می گیرم

که هر روز نقابی به "بودنم" بزنم

راه بروم،بخندم،گریه کنم
خشمگین شوم،شاد شوم
تلاش کنم،
منطقی باشم،احساسی باشم
آری من هر روز روی "بودنم" 
یک نقاب هزار چهره می زنم
ولی با تمام قلبم می دانم
که آن نقاب نیستم

می دانی من چه هستم؟!
من نقطه از روح
من نقطه ای از قلب
من نقطه ای از هستی
من نقطه از جاذبه ای،هستم
که "بودنی نو"آفریده اند


و من "بودنی نو"هستم!
که می خواهد از خودش
"بودنی نوتر" بسازد
تا بتواند آن نقاب را بشکند


می دانی من چه هستم؟!
من همیشه غرق جاذبه عشق توام
و من گاهی از این  سرشتم، می ترسم....

می دانی من چه هستم؟!
لطافتی در میان سینه ام 
و بین دو کتفم،
که ذکری ناشیدنی می گوید!
من حس غریبی، در میان دو چشم هستم
که پیشانیم را سنگین کرده!

می دانی من چه هستم؟!
خودم ،نمی دانم؟!
آخر،جسم و روح و روانی
دارد از من متولد می شود
که خوب نمی شناسمشان

می دانی من گاه چه می کنم؟!
در سکوت سجده می کنم
تا جسمم ،ذکری ناشیدنی را گوید
و پیشانیم به خاک قبله ای نادیدنی،افتد!



 






  • Nirvana Atela
زندگی بر اساس سرنوشت یا تصادف پیش می رود؟!!
 می گویند هر انسانی سرنوشتی داره اما برخی اعتقاد به این دارند که قبول سرنوشت شخصی به مفهوم فرار از "اراده"است.

 قطعا برای همه سرنوشت شخصی،وجود داره.ولی ما انسان ها اکثرا نه بر اساس سرنوشت،بلکه بر اساس تصادفات زندگی می کنند چرا که سرنوشت بر اساس "جوهر وجودی "هر انسان، زندگی هست که از اراده بالاتر از ،اراده  مصنوعی ما تایین و حمایت می شود و أکثرا از سرنوشت خویش بی خبرند.
 ولی تصادفات،بر اساس مسائل بیرونی و شخصیت ما شکل می گیره.
سرنوشت،راهی را به سوی یگانگی با "ذات اصیل  "  به وجود می آورد اما تصادفات نه،چرا که تصادفات بیشتر مربوط به زندگی روزمره ما می باشند.
شغل ما،سطح زندگیمون،روابطمون،خشم و شادیمون وابسته به عوامل بیرونی و شخصیت ما پیش می روند که معمولا تابع اتفاقات تصادفی هستند تا سرنوشت

باید این را بدانیم که برای تغییر نوع "بودنمون" یعنی رشد جوهر وجودمون ،بر اساس نوع سرشتمون نیاز به "سرنوشت فردی" هست.

البته به نظر من سرنوشت فردی هم سطوح متفاوتی داره مثلا اگر ما ٧جهان رو در نظر بگیریم،به غیر از جهان اول  بقیه جهان ها به علت داشتن لطافت می توانند سرنوشتی را تایین کنند برای رشد ما،اما با این حال اگر کسی سرنوشت رو بر اساس جهان هفتم که لطیف تر و نهایت بودن و یگانگی  با ذات اصیل هست بگیره،جهان های ٦تا١دیگه براش سرنوشت رو تعریف نمی کنند و اتفاقات تصادفی محسوب می شوند ولی اگر کسی سرنوشت رو از جهان سوم گرفته باشه جهان های٤،٥،٦،٧ برایش سرنوشت بهتر  رو تایین می کنند و جهان١و٢،اتفاقات تصادفی ،محسوب می شوند.

یک مثال ساده:ما رویاهایی می بینیم که بهشون رویای صادقه می گوییم و شامل مسائلی هستند که در جریان می باشند اما ما از آنها بی خبریم و یا مسائلی که بعدا رخ می دهد.رویاهای صادقانه اغلب "تصافات"زندگی ما یا بقیه را نشان می دهند و نه "سرنوشت". چون همون طور که گفتم سرنوشت اتفاقاتی هست که راه رو به سمت "ذات مطلق"یا خدا نشون می ده.(البته برخی از رویاها سرنوشت رو نشون می دهند)
اما آیا ما می توانیم "اتفاقات تصادفی"یا"سرنوشت" رو عوض کنیم؟!
یادمون باشه برای تغییر هم اتفاقات تصادفی و هم سرنوشت نیاز به "اراده رشد کرده"است،ولی اغلب ما اراده پایینی داریم و چون در سطح زمختی زندگی می کنیم  پس اراده ما هم زمخت هست در حالی که "اراده رشد کرده" بسیار لطیف هست و همین نشون دهنده این می تونه باشه که حتی اگر ما بخواهیم و اصلا هم بتوانیم،یک مقدار "اراده لطیف"رادر خودمان پیدا کنیم؛آن اراده زمخت که در ما غالبتر هست،اراده لطیف را از بین خواهد برد،پس حالا باید چه کار کنیم؟!!
خوشبختانه ما انسان ها  و همه هستی به هم پیوسته هستیم پس برای این راه می توانیم کمک بگیریم به طور موقت ،از طریق ارتباط با کسانی که اراده لطیف رو حتی به مقدار ضعیف در خود دارند.و به طور دائم ،از "استاد روحانی"کسی که اراده زمخت رو به طور کامل از دست داده و اراده اش کاملا لطیف است(هر چند با لطیف تر شدن اراده ما،ممکن است استاد روحانی ما نیز تغییر پیدا کند،چرا که استاد های روحانی هم در سطوح متفاوت هستند)
چگونه می توان انسان هایی که اراده لطیف تری دارند را پیدا کرد؟!
جواب:وقتی خواست انسان، در زندگی عوض بشود قطعا همنشین های متفاوت تری پیدا می کند و کتاب ها و نوشته های  متفاوت تری رو می خواند،حتی به شکل مجازی...
چگونه می توانیم "استاد روحانی"مناسب رو پیدا کنیم؟!
جواب:کافی است که اراده کنیم و قلبا ایمان داشته باشیم و مهم ترین هدف زندگیمون یگانگی با ذات اصیل باشه؛آن وقت قطعا "استاد روحانی"به سراغمون می آید و در بیداری یا رویا و یا از طریق قلبمون ما رو به سمت سرنوشتمون راهنمایی  می کنه.

یک چیزی که چند وقت بود ذهنم رو مشغول خودش کرده بود این هست:اخیرا بیشتر از قبل مسائل و دغدغه ها و نگرانی اطرافیانم رو خواب می بینم (در رویا در مورد مشکلاتشون با من صحبت می کنند)چیز هایی که چند روز بعد در عالم بیداری هم به من می گویند یا یک طوری بروز می دهند.من خیلی دلم می خواهد وقتی این رویاها رو می بینم عوضشون کنم،خیلی سعی می کنم اما نمی تونم و بالاخره  در بیداری رخ می دهند.

حالا این رویاها به من ،اتفاقات تصادفی زندگی آنها رو نشون می ده یا سرنوشتشون رو؟!!
جواب:اکثرا تصادفات زندگی آنها را(چون دغدغه روزمرگیشونه)
چرا من نمی تونم تغییری ایجاد کنم؟!
جواب:چون اراده من بیشتر در حد جهان زمخت هست، و من نیاز به  ارتباط با انسان هایی که اراده لطیف تری دارند، دارم  و حتی نیاز بیشتری دارم که لطافت اراده ام، توسط استاد روحانی مناسبم رشد پیدا کنه  و بالاخره زمانی که دیگر هیچ زمختی نداشته باشم هرچند هنوز به بالاترین سطح لطافت هم نرسیده باشم،می تونم اتفاقات تصادفی زندگی را برای خودم و بقیه تغییر بدهم و حتی اگر سرنوشت خودم رو  لازم بدونم که با سرنوشت دیگری که من را آسان تر با "ذات اصیل"خودم یگانه می کنه مثلا  به جای گرفتن سرنوشت از جهان ٣از جهان ٧ ،تعویض کنم(البته من از اول هم سرنوشتم رو از جهان ٧ گرفتم)  و یا می تونم راه را برای رسیدن به سرنوشتم هموارتر کنم در همان جهان

[این مطلب، نظرات شخصی من هستند اما بعد از مطالعه بخش اتفاقات تصادفی و سرنوشت در کتاب جستجوی معجزه آسا]


  • Nirvana Atela
تفاوت جوهر وجود و شخصیت؟!
اول بهتر می دانم شخصیت رو توضیح بدهم.شخصیت چیزی هست که ما بر اساس١-تعلیم و تربیت٢-تقلید غیر ارادی٣-عوامل بیرونی زندگی،پیدا می کنیم.
اما جوهر، حقیقی است در درون انسان که می گذارد آنچه به واقع هست ،باشد!.(جوهر در انسان وحشی یا احمقانه یا کودکانه هست و رشد جوهر متکئ به کار روی خود هست.)
هم "شخصیت" و هم  "جوهر"انسان قابلیت رشد دارند.
شغل و علم و هنر و فلسفه و هر بعد زندگی ما انسان ها بر اساس شخصیتمون شکل گرفته تا جوهرمون.

انسان با شخصیت به دنیا نمی آید ولی با "جوهر" چرا!!
به بچه ها نگاه کنیم انگار زندگی لطیف تری دارند،آدم های بزرگ،خیلی وقت ها حسرت اون دوران رو می خورند.
چرا که،اکثرا در همان دوران کودکی رشد جوهر وجود ،در درون انسان ها به علت فشار نابه جای شخصیت،خاموش می شود وانسان ناخودآگاه از نبود جوهر رنج می برد.
یعنی چه بسا انسان های بزرگی که جوهر وجود کوچکی دارند،و بدتر از آن اینکه گاهی "جوهر وجود"در انسانی برای همیشه از بین رفته.انسانی که هزاران من در وجود خود دارند تنها یکی از آن من ها،واقعی است  و آن همان"منی" هست که از رشد جوهر وجود ایجاد می شود و این اتفاق زمانی به وجود می آید که بتوانیم فشار شخصیت را از جوهر وجود برداریم.
البته برای کار روی خود،ما نیاز به رشد شخصیت هم داریم چرا که شخصیت ،میل و توان آموختن را می آورد و انسان بدون دانش و شناخت کافی و بدون موادی که "مال انسان نیست"نمی تواند کار روی خود را آغاز کند.پس رشد شخصیت همزمان با رشد جوهر موجب موفقیت بالاتری می شود تا رشد جوهر به تنهایی...

(بر گرفته از کتاب در جستجوی معجزه آسا، دیدگاه های گورجیف ،نوشته شده توسط آسپنسکی)

  • Nirvana Atela
تفاوت اخلاق با وجدان؟!
اخلاق: همان رفتار خوب و بد هست که،بسته به دوران و فرهنگ ها متفاوت می باشد،یعنی رفتاری در مکان و زمانی ممکن است اخلاقی باشد اما در مکان و زمان دیگر غیر اخلاقی.......
یک اخلاق خوب با اخلاق خوب دیگر می تواند در ستیز باشد.
اخلاق نوعی خود تلقینی مصنوعی هست.تعریف خیر و شر بر اساس اخلاق،تعریف درستی نیست!
 
اما وجدان:
بر اساس درک تضادهای درونی شکل می گیرد.وجدان برای تمام انسان ها یکسان هست در هر زمان یا مکانی.هیچ وجدانی با هیچ وجدان دیگری در ستیز نیست.
وجدان با١-تلاش آگانه٢-تغییر وجود٣-خلق وحدت در خود٤-من ماندگار،ایجاد می شود.
و بر اساس وجدان هر چیزی که باعث"بیداری"انسان شود،خیر  محسوب می شود و هر چیز که موجب به "خواب رفتن "انسان شود،شر محسوب می شود
وجدان،اخلاق  واقعی را می آفرید.
پس اخلاق،خیرو شر،درست و غلط،تنها برای کسانی به واقع وجود دارد که می خواهند بیدار شوند...)
 
 
 
(بر گرفته از کتاب در جستجوی معجزه آسا،نشر علم)
فکر می کنم با این تعریف اول باید بخواهیم که بیدار شویم ،بعد از تغییراتی که در زندگی درونی یا بیرونیمون بر این اساس "بیداری" صورت می گیره نترسیم و ایمان داشته باشیم که"استاد روحانی"مناسبمون،ما رو پیدا می کنه و چه در رویا یا قلبمون یا در حالت بیداری،راه رو نشونمون می ده و ارادمون رو قوی تر می کنه و اون زمان کم کم  وجدان هم در ما بیدار میشه تا بیدارترمون کنه.......
 
  • Nirvana Atela
این عشق،چیست؟!
آن عشق،چیست؟!
آن عشق را خوب می شناسیم
آن عشق، تبلور احساس است
احساسی که
در اوج غم و شادیش
لحظه ای 
 پرده را از سر بودن، بر می دارد
برای همین 
چه درد باشد چه درمان
همه می خواهنش

اما این عشق!
خوب نمی شناسیمش
آخر در حد شناخت نیست
و از احساس فراتر، 
از جنس بودن است
این عشق همان جاذبه 
یعقوب به یوسف
موالانا به شمس
زولیخا به یوسف،هست

این عشق 
همان سری هست
که گر به دل سنگی افتد
دل آنکه آن سنگ را
با عمق جانش بیند
دیوانه می کند

راستی کوه طور
می گویند تاب دیدار خدا را نداشت
می دانی چرا؟!
چون این عشق را نداشت

آن عشق! 
را هر که بی پرده در خود می یابد
این عشق !
را تنها آن کس می یابد
که پرده دری بداند

این عشق،سر است
و رازدار می خواهد
ولی آن عشق نه

راستی آنکه 
قصه لیلی و مجنون
قصه خسرو و شیرین
قصه عشق مادر به فرزند
را نوشت،می دانست!
در پرده دری 
بعضی از  آن عشق ها
نیز،این عشق پیدا می شود




  • Nirvana Atela