عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

چیزی از بعد زمانم،گم شد

از زمین به آسمان رفت و پنهان شد


چیزی از وجود من کم شد

 و نبودنش 

هر لحظه بیشتر شد


چیزی که غرورم را 

آسان شکست

آمد و جانشین خود من شد


چیزی را که نسیم صبح

به دست من سپرد

طوفان شب برد!!!


چیزی که مرا، از مرگ ترساند

جان دادن نبود

دو چشم جانان رو ندیده،چشم بستن شد


چیزی که دروغ زندگیم شد

تکرار هر روز این فکر، در ذهنم بود:

(که نبود آن چیز،چیز خاصی نبود...)


چیزی  که سوال زندگیم شد:


چرا ناخواسته

سهم  من 

از زندگی،این درد شد...


و چرا تعریف من در من

من نبودم و کس دیگر شد...


و چرا خنده های دل من

پشت درد چشمانم

برای همیشه پنهان شد...


و چرا سهم من از تمام شادیهایم

این سوگ تا دم مرگ،شد...


  • Nirvana Atela

پوچی حسی هست که اکثر آدم ها درگیرش می شوند:گاهی به علت  خلق پایین یا اتفاقات بد زندگی و گاهی به علت اندیشه کردن.....


همه ما از کودکی قبل از اینکه خودمون رو بهتر بشناسیم،عقایدی موروثی را یاد می گیریم،عقایدی که تمام مفهوم زندگی را برای ما، تعریف می کنه و باعث می شه که برخی از ما دچار احساس پوچی ناشی از اندیشه نشویم!!

( عقایدی که مقداریش حاصل اندیشه  بوده و مقداریش هم حاصل خیالات ....)

یعنی یک عده ای که تونستند فکر کنند،تفکرات خود را موروثی به افرادی دادند که یا نمی توانند و یا نمی خواهند  درباره  زندگی خود، اندیشه کنند..!!


من أدیان و اعتقادات انسان ها رو به طور کل رد نمی کنم!

من فقط اعتقاد دارم اینها بسیاریش حاصل "اندیشیدن"یک نَفَر بوده و ما بقیه اش حاصل خیالات او(چرا که دانستن نسبی هست و نمی توان همه چیز را درست درک کرد....)

من به این باور دارم به جای اینکه ما اعتقادات رو از هم یاد بگیریم باید از هم  "اندیشیدن "را یاد بگیریم!


و این را بپذیریم که  در راه اندیشیدن بارها به پوچی خواهیم رسید و از خود و دنیا ناامید خواهیم شد.

و این را هم بدانیم که غریزه ما همیشه به سمت امید گرایش داره و ما را بارها از پوچی  نجات خواهد داد.


من ایمان دارم تنها با رشد علم (در تمام زمینه ها) و گرایش به هم زیستی( دوستی-رعایت کردن حریم انسان ها و پیدا کردن روان و رفتار درست) و جایگزین کردن هر چیز را که نمی فهمیم با امید و اطمینان به طبیعت، می توانیم  مسیر درستی رو بریم و اصالتی بهتر را برای  خود بسازیم! 

  • Nirvana Atela

شب هنگام

آنقدر روی ستاره ها تاب می خورم

 که دم صبح،هنگام نظاره طلوع

سرم گیج می رود!


شب هنگام

هر چه بر من گذشت 

را مرور می کنم ومی بینم:

در راه من هزار سنگ تردید، بود

بر پای من هزار زخم!!!

و بر دست من، هزار مرحم طلبیعت

که بر تنم،ترمیم داد....


شب هنگام

می فهمم:

نه تنهایی من،تنهاییست!

نه غرورم،بیجا!

و نه احساس پوچی ام،درست یا غلط!


شب هنگام

صدای هستی را می شنوم

که ندایم می دهد:

تو از منی!

و در منی!

تو نمی دانی که خود،خود منی!!

من اگر پیش روم،تو پیش می روی

من اگر درجا زنم،تو در جا می زنی


شب هنگام

بی خیال هر چه هست و نیست

من دوباره بر زندگی لبخند می زنم....







  • Nirvana Atela

پویایی طبیعت الان برای من معادل یک واژه ای شده که اخیرا بهش اعتقاد پیدا کرده بودم،"خدای او"(نوشته٩٤ به عنوان:خدا)

و هم زیستی برای من معادل جنبه هایی از "تلنگر"شده....


راستی در نگاه انسانی که روح برایش ،برابرجسم  باشد و "خدای او" برایش معادل پویایی طبیعت و هم زیستی هم معادل "تلنگرها".... و هر چه درباره خود و اطرافش باور داشته معادل افسانه ها(الهه های باستانی......) باشد،چه انگیزه واقعی برای زیستن وجود خواهد داشت؟!!و یا درست تر؛این انسان چه انگیزه اصلی را (به جز نفع خود در اکنون...)باید برای خودش بسازد؟!!!


پاسخ این سوال برای من یک بن بست بزرگ محسوب میشه...!!چون هر انگیزه ای که من پیدا می کنم بیشتر به نفع طبیعت هست (حتی خود من...)[اگرچه مفهوم زندگی عمیق هست(برای طبیعت)ولی برای من سطحی شده و این طرز نگاه من به شدت من رو به سمت پوچی کشانده!]

  • Nirvana Atela

فردیت یعنی اختیار....


داشتم به تیره "انسان سایان "فکر می کردم،تیره ای که فعلا نهایتش ما انساهای امروزی هستیم،تیره ای که حاصل پویایی طبیعت بوده..

تیره ای که همیشه پویا هست و در پویاییش،موجودات زیر مجموعه اش هم موثر هستند.!


 به این اعتقاد پیدا کردم که  این تیره، کم کم  گونه های انسانی برتری را از نظر ژنتیک و درک محیطی و حتی اندام بدنی،نسبت به گونه انسانی امروزی به وجود خواهد آورد( با توجه به قانون هم زیستی و انتخاب برترها و با کمک (فردیت)انسان های  امروزی...)

بعضی وقت ها به این فکر می کنم که ممکنه از این تیره انسان سایان،میلیون ها سال بعد تیره ای دیگه ای به وجود بیاد که کاملا متفاوت باشه با تیره انسان سایان🤔🤔و حتی یک اسم دیگه ای روش بزارند:تیره....؟!!!!

اینجا هست که فکر می کنم ،آن روز انسان از تخت پادشاهی که در طبیعت فکر می کرده داره(اشرف مخلوقات....)باید برای همیشه پایین بیاید و یا باید اکنون بپذیرد که به طور موقت صاحب این مقاوم هست و دیر یا زود، این سلطنت رو به موجودات دیگه ای می ده و در برابر اونها جایگاهی پیدا می کنه که اکنون شامپانزه ها در برابرش دارند!!!


[طبیعت، فردیت(اختیار) را به گونه ای در انسان ایجاد کرده تا محیط اطرافش را طوری درک کند که بتواند برای خود جایگاه ویژه ای را چه قبل تولد و چه در زندگی اکنونش و چه بعد از مرگ ، قائل شود تا اینگونه به امید جاودانگی فردیتش،از اختیارش بیشتر برای پویایی طبیعت استفاده کند...]


  • Nirvana Atela