عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

فردیت به راستی وجود داره یا نوعی خطای درکی در ذهن ما انسانهاست برای تطابق یافتن با سیستم هستی؟!!!

امروزه بیشتر از هر لحظه ای انسان ها به این درک رسیدن که  روابط بین فردی درست و سازگارانه  بیشتر  از موفقیت شغلی و مالی و رفاه دلیل خوشبختی محسوب می شه.

پس انسان سالم تر از فردیتش برای همزیستی بهتر استفاده می کند.


اگر به اکوسیستم های مختلف طبیعت نگاه کنیم می بینیم که معمولا بر اساس هم زیستی و انتخاب برترها پیش می روند.

اگر همه جهان را یک سیستم در نظر بگیریم می بینیم که بر همین اساس کم کم تغییری در موجودات شکل گرفته و در نهایت این هم زیستی و انتخاب برترها از نظر ژن و سازگاری با طبیعت،انسان خلق شده!!!!


یک نوزاد در در حین رشد مغزی کم کم قادر خواهد شد به فردیت خود پی ببرد،پس درک فردیت یک جور روند تکامل را نشان می دهد. 

اگر به بعضی اختلالات مغزی و روانی توجه داشته باشیم می بینیم گاهی مرزهای این فردیت بهم می خورده و اون انسان با این اختلال ممکنه که فکر کنه اصلا وجود نداره وَ یا هر اشیایی به راحتی می تونه به مرزهای فردیتش نفوذ کنه..(پس فردیت یکی از ویژگی های  جسمی ماست..) 

فردیت در هر موجودی وجود داره ولی در انسان این ویژگی بارزتر و رشد یافته تر است.

یعنی طبیعت کم کم فردیت را در موجودات ایجاد کرده که روند پویاییش سریع تر و آسان تر بشه و به انسان رسیده 

حال  انسان با این حد  از فردیت قادر هست برای طبیعت  پویایی بیشتری را ایجاد کند(مثلا انسان با ادغام علوم مختلف:ژنتیک -فیزیک-ریاضی -پزشکی.....چه بسا بتونه موجوداتی به وجود بیاره که از نظر فردیت و هوش از انسان جلوتر باشند..)

در نهایت فردیت وسیله ای برای سازگاری و همزیستی و پویایی تمام اجزاء هستی هست.

فردیت در انسان های مختلف به طور متفاوت وجود داره:

گاهی به شکل نباتی(فلج مغزی و در هوش های پایین و.....)

گاهی به شکل مخرب( که به خیلی عوامل بستگی داره....)

گاهی به شکل پویاتر(هوش بالاتر و عوامل مغزی و محیطی مناسب تر و سازگارتر...)


جهان هستی زمانی سریع تر پیش می ره که شکل پویاتر فردیت غلبه پیدا کنه


فردیت بعد از مرگ وجود داره یا نه؟!!!!

جواب این سوال رو دقیقا نمی دونم اما فکر می کنم  چون مغز ما هست که تایین کننده احساسات و هوش و فردیت ماست  (به علاوه دریافت تاثیراتی که از خارج از خودش دریافت می کنه )پس بعد از مرگ مغزی،طبیعتا هوش و احساسات و فردیت هم تجزیه می شوند اما همان طور که اجزاء جسم ما همیشه در طبیعت به شکل دیگه ای وجود خواهند داشت  (در اجزای دیگر طبیعت)  و از بین نمی روند پس احساسات و هوش و فردیت ما هم به شکل های دیگری وجود خواهند داشت( در اجزای دیگر طبیعت..) و از بین نخواهد رفت....









  • Nirvana Atela

دوست داشتن، چیز عجیبی است

گاهی خارج از تمام نیازهای تو

و خارج از حواس ٥گانه

شکل می گیرد

 

راستی این  نوع دوست داشتن 

تابع کدام قانون طبیعت است؟؟؟

(شاید روزی کشف شود!!!)

 

برای من،این نوع دوست داشتن

شبیه عشق مادر به جنینی هست

که در بطن خود دارد 

 

یا شاید حتی متفات تر..،،

 

راستی چگونه می توان

تا آخر عمر

بی هیچ  یک از تجربه حواس ٥گانه

با این دوست داشتن کنار آمد؟؟!!!

 

دوست داشتن

برای  من دردی است

که نمی توانم درکش کنم

و حسرتی هست

که برای بعد از مرگ هم

امیدی به وصالش ندارم......

 

 

 

 

  • Nirvana Atela

از کجا شروع شدم

و در کجا پایان می یابم

نمی دانم!!!


از دل ستاره آمدم

یا ته دریا

به خاطر ندارم!!!


در مسیر عبور از رنگین کمان

هر لحظه کدامین رنگ را به خود گرفتم

فراموش کردم!!!


نمی دانم و به یادم نمی آورم

اصالتم را....



رو به آینه،هیچ تصوری از خود نمی یابم

جز ترس و تردید و حسرت 

و شوق زیستن که در آن بین

گاهی رخ می نماید


در هر هوایی خفه می شوم

جز آن هوا که بوی عشق داشت

و بر قلب من طوفان می کرد

و نیزه اشک را بر دلم می زد


در میان گفتن تمام"دوست دارم ها"

این که گفتم خودم را دوست دارم

دروغ بود،دروغ.....


 "خودم برای خودم"

خلاصه شد به دردی در سینه

و این را دوست ندارم



  • Nirvana Atela
 
چند ماهی هست که دوباره نگاه من به همه چیز از جمله خودم تغییر کرده،تغییری که اوایلش برام کمی سخت بود،هر چند کمکم کرد ارتباط ساده تر و لذت بخش تری رو با زندگی برقرار کنم.

(ارتباطی که یک جایی می تونست برام هولناک بشه.)
نگاه من این بار به زندگی سطحی تر شده بود.


انسان این موجود باهوش طبیعت؟!!!
این بار هم شبیه قبل می شناختمش اما ارزشی که بهش می دادم کم تر شده بود.
به خودم همش می گفتم "بین تمام موجوداتی که اطرافم می بینم،انسان موجودی هست که فقط سیم کشی بیشتری داره و چیز خاص تری نیست"
نه روح کامل تر
و نه  ماندگاری ابدی
ونه.......
هر چند این دید باعث شده بود هیچ چیز رو زیاد جدی نگیرم و آرامش درونم بیشتر شه اما عذابم هم می داد به هرحال تمام موجودات احتیاجاتی دارند و این موجود پیچیده تر،کمی احتیاج بیشتری هم داشت،این احتیاج مثل هر فکر و غریزه ای در مغز، شکل می گیره و من اسمش را ،احتیاج مادی می گذارم(چون مغز ماده هست)  و آن نیاز به "جاودانگی "هست.

به اعتقادات انسان ها نگاه می کردم به خصوص اعتقادات مذهبی و عرفانیشون و حسرت می خوردم چون می تونستند پاسخی به این احتیاجشون بدهند اما من نمی تونستم،چون دیگه نوع تفکرم تغییر کرده بود و  این بار دنبال راه جدیدتری بودم که بتونم این نیاز رو پاسخ بدهم و این ممکن بود که هیچ پاسخی هم پیدا نکنم!.........

  • Nirvana Atela
نززیک طلوع
فکرهایم را در جوی زمان شستم
دم ظهر
زیر پهنای آفتاب گذاشتم

نزدیک غروب
فکری فوران کرد
از آن سوزش تابناک
و گفت
آدمی با موریانه فرقی نداشت
منتهی
هستی در آدم،چیز دیگری را نشان می داد
چیز دیگری
که نه در موریانه بود
نه آفتاب
ونه....

پس پرده شب 
 بادی وزید
و گردبادی شد
هر چه باور داشتم 
را با خود برد

و من  تهی ز باورها
در رویای آن یک فکر 
به خواب رفتم


  • Nirvana Atela
حکایت اتاق من
حکایت هزار صورت 
و یک آینه هست

چه حکایت عجیبیست
که آینه، نشانم می دهد


حکایت خفتن هزار تن،در  یک تن من!
و بیدار شدن یک تن من،از هزار تن!

کنار پنجره ام 
به شکفتن و پژمردن
گلی می نگرم
در شکفتن،یکیست
در پژمردن می شود هزار
درست مانند حکایت من...

حکایت من!
این قصه ساده!
به نیستی ام،معنا می دهد
به ابدی اتم،بی معنایی
و به ذهنم میل فرار از هر دو


  • Nirvana Atela

صبر 

این واژه ساده

چه معنای سختی دارد!


صبر

از روی هیچ صورتی 

اشکی را پاک نمی کند

فقط پشت خنده ها

دردها را پنهان می کند


صبر

برای من امید نیست

و بلکه تحمل است


تحمل 

آنچه که از زندگی  دوست دارم

آنچه که پر درد است


صبر 

شمارشی هست

که تا هر شبی را نزدیکتر

به پایان زندگی بدانم

درست زمانی که 

طاقت سوزش سینه ام را ندارم 




صبر

لحظه گلایه من از زندگی

سکوت را سخنم می کند


صبر 

.

.

.

اگر نبود تن سردم از آتش درونم سوخته بود!!!

اگر نبود در این تب جان سوز،طاب نمی آوردم!!!



  • Nirvana Atela
من از دل حیات
زندگی را خواهم یافت!!

زندگی  قاعده هایی داشت
همان قانون هایی که ساده بود



ساده!!!
و
ساده!!
آنقدر ،که من هیچ می پنداشتمش!


یادم هست
 حیات،یک روز
قاعده های زندگی را اینگونه نشانم داد
"آغاز شیرینش
آشتی خورشید با آسمانش، بود
و پایان آرامش
دوختن ستاره بر پارچه شب نمایش،بود"


دقیقا یادم نیست که آن یک روز
زندگی  چند ساله بود؟!
٢٠یا٤٠یا٨٠.....
اما هر چه بود
بودن هر روزه اش،این طور یگانه بود!

حیات از روز تولدم به من تحفه ای داد
پیرهنی از جنس "اعتماد"
 که تا ترس و تردید و غم را
از قامتم بیرون کشیدم
بر قلب من اندازه  شد

من یقین دارم
در همین حوالی
به رنگ این قاعده ها
با این تحفه حیات
زندگی را خواهم یافت!!




  • Nirvana Atela