عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

من عشق را خوب نمی شناسم!!

فقط می دانم

نه به چشمی برای شنیدن

و نه به گوشی برای دیدن

و نه به سن و سالی برای غریزه داشتن

نیاز ندارد!!


من عشق را خوب نمی شناسم

فقط می دانم

گنجی هست که سخت پیدا می شود

و سخت تر از آن به دست می آید!!


من عشق را خوب نمی شناسم

فقط می دانم

هر کجا روم و هر چه شوم

تنها عاریه هست

بعد از آن عشقی که در جهان

به قلب من هدیه دادن!


من عشق را خوب نمی شناسم

فقط می دانم 

که زندگی ام بر باد می رفت

اگر عاشق نبودم!

  • Nirvana Atela

قلم بردار

و روی ابرها بنویس!


واژه هایت را

یک به یک

باد خواهد برد

به أفق های آسمان!

آخر آنجا

 یک جفت چشم خاکی،تا ابد

منتظر شنیدن این واژه هاست!


این را بدان

این واژه ها فقط واژه نیستن

و بوی عشق دارند!

و کلامی پنهانی اند

بین دو قلبی که 

در پهنای زمین

سخنی برای گفتن ندارند!


  • Nirvana Atela

گاه فارغ از

بالا و پایین زندگی

غم و شادی!


فارغ از

آنچه گذشت

یا می گذرد بر من!


فارغ از

امروز و دیروز و فردا!


با خیالی خالی

گوشه ای می نشینم

و با لطافتی که در قلبم یافتم

ولمسی از بودن 

که برای کل عالم است

به اوج هستی ام،می نگرم


و ساده،ساده!

به زندگی دل می بندم

و برای رسیدن به اوج لذتش

کودک می شوم


گاه فارغ از 

دروغ و راست

معنایی می یابم

و گاه معنایی می سازم

برای هر آنچه که 

می دانم و نمی دانم!


و آسان،آسان!

از خواب زندگی بیدار می شوم





  • Nirvana Atela

از ته دل می خندم

با یک فنجان چای آرام می شوم

در پنهان ترین جای ذهنم

آنچه زندگی به من نشان داد

را تا ابد پنهان می کنم


یواشکی گاهی اشک می ریزم



از تمام دانسته ها به ندانستن

اکتفاء می کنم


و من با این عشق که در عمق وجودم هست

آمدم،می مانم،می روم

  • Nirvana Atela

تشخیص درست همیشه سخته!!

(این خواسته یک جور کمال گرایی افراطی هست.)

چرا که همه چیز این دنیا "نسبی"هست نه"مطلق".در واقع برای اینکه یک مطلق فقط وجود داشته باشه،بقیه چیزهایی که ازش شکل می گیرند باید نسبی باشند(پس فهم ما هم نسبی هست)

مثل خورشید که یک مطلق هست و شراره هایی که در روی آن دیده می شوند به هر شکلی که باشند ناپایدار(نسبی)هستند،تمام هستی هم همینه به هر شکلی که باشه ناپایدار(نسبی) هست و از دل ذات اصیل"مطلق"می جوشه.

به آدم ها نگاه می کنم بهشون فکر می کنم!!

چه سخته بخوایم دربارشون قضاوت کنیم.

یه تغییر هورمون،یه تغییر عصب مغزی و یه تغییر محیطی می تونه کلی تفاوت ایجاد کنه بین آدم ها،تفاوتی که خیلی وقت ها ما اسم خوب یا بد روشون میذاریم.{انسان هم بخش ناپایدار(نسبی) مطلق هست} 

چقدر مسئولیت آدم ها در زندگی فرق داره!!

به این فکر می کنم که یک آدم با هوش بالا و با ساختار مغزی و هورمونی متناسب تر با این سطح از زندگی در صورتی که محیط مناسب تری هم داشته باشه،مسئولیت بیشتری تو زندگی داره!!!

(چه بسا جانیانی که بی گناه هستند و در واقع اختیاری ندارند!!!)



 اصلا درست زندگی کردن چه سودی برای خود آدم ها داره؟!چرا باید گاهی سختی بیشتری کشید تنها از این جهت که دراین سطح از زندگی،متعادل تریم؟!!

به نظرم اومد این مسئله تنها زمانی می تونه معنا پیدا کنه که بتونیم نفع کل هستی رو لمس کنیم و نه تنها جزئی که "من"محسوب می شه.

(سعی برای احترام به همه موجودات و درک بقیه آدم ها،به ما این قدرت رو می ده که نفع کل هستی رو لمس کنیم.)

ما از این "لمس "تنها به یک چیز می رسیم و آن هم "آرامش عمیق"هست. 



  • Nirvana Atela

تردید

همیشه هست و یا اصلا باید باشه در هر چیزی که باورش داریم یا می خواهیم باورش کنیم.
تردید اگر نباشه انسان به راحتی کانی میشه و زمخت.....
تردید،چیزی هست که آدم رو به سرگردانی می بره ولی باعث میشه تفکر،انعطاف داشته باشه.
تردید هیچ وقت من را رها نمی کنه!!!!
گاهی وقت ها دلم می خواد اصلا فکر نکنم،گاهی وقت ها از خودم می پرسم چرا باید انقدر تردید کنم؟!
تردید برای من این بار ترس دیگه ای رو آورده بود،ترس از هذیان یا وهم؟!!با اینکه می دونستم هر چی که بر من گذشت به آسونی در تعریف "وهم"و"هذیان"نمی گنجید ولی باز می ترسیدم به این سمت برم!!!
داشتم دچار قضاوتی میشدم که من رو می ترسوند.
دلم  فرار و فراموشی می خواست،چون این بار نه فقط رویاهام رو بلکه باید خودم رو هم قضاوت می کردم و این کار سختی بود.
اولش به پاک کردن دوباره ذهنم، فکرکردم اما ذهنم پاسخی رو داد که تونست تردید دوباره من رو خاموش کنه.
  • Nirvana Atela