عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

زندگی برای من سخت شد
از وقتی که
حقیقت ناب من
از پس واقعیت دیروز و امروز و فردای من
آشکار شد

زندگی برای من سخت هست
آخر این حال بیرونی ام
طاقت حال درونی ام ،را ندارد 

زندگی برای من سخت خواهد ماند
برای اینکه خودم باشم
باید بهاء بپردازیم

ولی در این همه سختی
من همیشه امیدی دارم
از جنس "یقین"

من به آسفالتهای خیابان
به بلندی های این شهر
به تمام آدم ها
به خودم
به تو
به هر چیزی که حتی 
به چشم نیاد
"اعتماد"دارم

و باور دارم
همه چیز زمخت این عالم
لطافت مرا  در من
زنده نگه می دارد

و ایمان دارم
راه گمشده من
پیدا خواهد شد
(این وعده زندگی به من است)

و می دانم
لغزش های من
برطرف خواهد شد
(این خواست خدا 
و در توان من است)

می دانی؟!
این همه "یقین" را 
خود خدا
در اوج ترسهایم
به من داده است


  • Nirvana Atela
نقش آسمان را
در این جهان 
تنها 
در زمین تو دیدم
بذری از خدا را
که داشت در تو جوانه می زد
من از قبل خلقتم می نگریستم

از وقتی تو را در این جهان دیدم
حتی اگر از خاطرم هم دور می شدی
 می دانستم
بی تو این دنیا جایی برای من نداشت
بی نفسهایت،هرگز نفسی نداشتم
می دانستم
تو اگر درخت نمی شدی
وبر من سایه نمی انداختی
گل من،نروئیده 
زیر این آفتاب،می سوخت
و غنچه اش،شکوفه نمی داد 

راستی
من دلخوشم بیشتر از هر چیزی
به نفس های تو
می دانم که تو نمی دانی
(این نه از عشق هست!
نه از نیاز)
این خاصیت من است

تو اگر به این دنیا پا نمی گذاشتی
و حضوری نداشتی
یا که قبل آمدن من،می رفتی
هستی مرا خلق نمی کرد
و اگر می کرد
خودم به این جهان پا نمی گذاشتم
(این نه عشق است
 و نه نیاز!)
این سر خلقت من است!

با قلبت
کمکم کن که زنده بمانم
آخر زندگی روح و روان و جسم من 
در دست توست
(این نه عشق است
نه نیاز!)
این حقیقت من است! 

راستی 
سینه  مرا دیده ای؟!!
زیر شاهراه گلویم
پس پوست و گوشت و استخوانم
نوری از تو می تابد
با چشمانت خوب ببین!
می دانیم که می توانی 
در  تصویر تن من
این خاصیت را بیابی

من عاشقت می مانم
همیشه
در هر حال
چرا که این عشق
هویت من است

بهترین دوست من
گوهرت را دیده ام
این جواهر گران بهاء
بهترین هدیه خداست
به تو و من و به هستی

می دانم باور آنچه گفتم
برایت سخت است
برای یقین به این باور
خودت این گوهر را
(گوهری که به گوهر من جان می دهد)
در خود بیاب



  • Nirvana Atela
خدایا
می شود در میان این همه شکستن هایم
ساختنی هم،باشد؟!
خدایا
می شود در میان اشکهایم
خنده ای هم،پیدا شود؟!
خدایا
می شود در میان صد بار آرزوی مرگ
یک شوق زندگی هم،آرزویم باشد؟!!!
خدایا
می شود در بازیهای زندگی
من همیشه خودم باشم؟!!
خدایا 
می شود این زخمی که هر روز تازه می شود
حداقل یک روز کهنه باشد؟!!
 
خدایا
من دیگر از خلقتم 
و هرچه در سرشتم گذاشته ای،گلایه ای ندارم
ولی می شود 
در میان این همه تلاطم
آرامش هم در سرنوشتم باشد؟!
 
خدایا
هیچ کس نمی داند
که من بریده ام!
وهر لحظه از زندگیم درد دارد!
و من همیشه محو چیزی هستم که تو نشانم دادی!
می شود حالا که تو فقط می دانی
صبر مرا بالا بری؟!
 
خدایا
من نه،تاب ماندن دارم
و نه توان فرار
می شود حالا که سرشتم را پذیرفتم
برایم قابل پذیرشش کنی؟!
 
خدایا
اگر مانعی نداشتم
یک لحظه،حتی یک لحظه
در این خاک نمی ماندم
حال که مجبورم
می شود تو از جبر نجاتم دهی؟!!
 
خدایا
لبانم از آتش درونم
چیزی برای گفتن ندارد
می شود 
تو از آتشم
کلامی به دلها برسانی؟!
 
خدایا
من در رودی با جسدهای گل آلود
و با نوری که در سینه دارم
از لغزش می ترسم
 
خدایا
من از پاره شدن سرنوشتی
که با دو تار مو می بافم
هراس دارم
 
خدایا 
می شود از تمام اینها نجاتم دهی؟!!
 
 
 
 
  • Nirvana Atela
می دانی
اندک زمانیست
که  رویایی، جانم را سوزانده
رویایی که با آشکار شدنش
هق هق گریه هایم
عرش خدا را شکست!

این حقیقت من است؟!
حقیقت توست؟!
این راه من هست؟!
راه توست؟!
یا زجری هست که سزای من است؟!

در میان  این آتش 
به هر طرف می روم
راه من سوختن است!!!

جان من،
"نیست  شدن "نیازش بود
اما در هوای تو
همچو خود تو
"هست شدن"
سرنوشتش شد

گاه دلم آرزوی مرگ می کند
اما در مرگ من
برای سرنوشتم 
نه پایانی است و نه آغازی...!

هر چه ز غیر خاک دیدم
در این خاک هم هست
هر چه در فردا یافتم
امروز هم هست

راستی رویای من،رویا نبود
غالبی داشت
نه خیلی نزدیک
و نه خیلی دور ز ماده

فهم من شکلی داشت
بی شکل....

 مانده بودم
بگویم یا نه!!

حال سربسته می گویم:
بهترین دوست من
در افق روحت
آنقدر خدا رو التماس کن
تا در رویا 
یا لطافتی از جنس آن
این "اوج بودنت"را نشانت دهد
نمی گویم 
در پس این پرده دری،جنون نیست
ولی خیالت راحت
در طالع ما،مجنون نیست!




  • Nirvana Atela
بهترین دوست من!
درس ها را باید فراموش کرد
کتاب ها را باید بست
دفتری باید گشود
هر چه را که بر روح و دل گذشت
باید نوشت!


عمر ما هزار ساله نیست
و در این گذر کوتاه
ابدیت،تنها یادگاری ماست
یادگاری را باید باقی گذاشت!

واقعیت  ما 
در گذر است
امروز ما،فردای ما نیست!
حقیقت ما 
هر لحظه پرده ای را می درد
فردای ما،امروز ما نیست!

در بیداری
چشمانمان هر لحظه
دروغی می بیند
و گوشهایمان هر لحظه
دروغی می شنود

در رویا
روح ما گرد راستی،می چرخد
و بزرگ می شود

چه کسی می گوید 
"خواب"را باید تعبیر کرد؟!
"خواب"خودش تعبیر زندگیست
باید راه زندگی را در رویا پیدا کرد!

هر کسی چشم جسم،ببندد
رویایی ،نیابد
هر کسی چشم دل ،بگشاید
رویاها بیند

خنده ها،گریه ها
دردها،درمان ها
خوشی ها،ناخوشی ها
روزی
همراه واقعیت ،دفن خواهد شد
و حقیقت پنهان ،آشکار خواهد شد

اما ما
قبل از دفن واقعیتمان 
باید حقیقت را آشکار کنیم
چون  این پرده دری 
در طالع ماست!







  • Nirvana Atela
روز تولدم
گذر سالی از عمر من است؟!
شاید همیشه اینگونه می پنداشتم
ولی امسال نه!
برای من و سرنوشت من
چه فرقی دارد
که ده ساله شوم
یا چهل ساله
یا هشتادساله؟!!!!

روز تولدم
تن من سن دارد
ولی سرشتم نه!!
تن من رویاها دارد
ولی سرشتم تنها یک رویا!!

این رویا
 شاید هم،رویا نیست
و تنها پناه من است
در این غربتی 
که سالهای 
بعد از تولد تنم
به سرشتم تحمیل شده!

شاید هم  اصلا 
پناهم نیست
و  این رویا خود،خود من هست!

من بی خود
روز تولدم
چقدر در این دنیا غمگینم!

  • Nirvana Atela
مرا ترک کرد
با این حال 
که می دانست 
هنوز در خاک نفس می کشم

مرا ترک کرد
آخر
حریف بغض هایم نشد
و از جایگاهی که دیگر نداشت 
خسته بود!

مرا ترک کرد
بیچاره
چاره ای نداشت!
و در کار من هم
کاره ای نبود!

عقل من
مرا ترک کرد
و قبل رفتنش
غرورم را چال کرد

من نگفتم 
که برو
خودش رفت!

عقل من
فهمید که اصلا
از اول اشتباه آمده بود
چونکه
اختیارم
نه در اول و نه آخر 
دست من،نبود!

عقل من
قبل خود من،فهمید
که "یه تیکه احساسم"
"یه تیکه احساس ناب"......
و به اشتباه خودم رو 
منطقی می دانستم

راستی
عقل من این را نیز دانست!
که اگر به عرش هم برسم
باز بغض من می شکند
آخر هر چه باشم یا بشوم
جز سرشتم
دروغ زندگیم،می باشد




عقل من رفت
و من هرگز،نگفتم:تنهایم نگذار!
آخر
من به دستانی در خیالم بؤسه می زنم
و با مشام از هوای اطرافم
بوی عطری را می جویم
و سوار بر اسبی
سرکش و افسار گسیخته
راه زندگی را جلو می روم

این دیوانگی ها
صفت کدام عقل است؟!


عقل من شأن داشت
نگفتم، که بمان
تا  اینگونه و با این حالم
کوچکش نکنم!


  • Nirvana Atela

می گفتند خدایا،مکر داری

ولی من مکرت را، اینگونه نمی دانستم!


وای چه زجری دارم

وقتی به خود،نزدیک می شوم

آخر

در سرشتم قلبی ساختی

که از آن دیگریست

ومن

تازه توانسته بودم

تاب این قلب را بیاورم

که تو در پیشانی ام

از سرشت خودت

چشمی ساختی

که بی هیچ وأسطه ای

به آن چشم،می تابی

و مرا می سوزانی

از اشک هایم جوی خون می سازی

و دستانم را مهر نماز،می کنی

که می بوسمشان

و پیشانی غرق به خونم را 

سجده ای در این سجاده خاکی می کنی


شبانگاه

من در این حال

لحظه ای لمس تو را،تاب می آورم

 و دستانم را 

به پیشانی ام پیوند می زنم

و مثلثی می سازم

از دستانم و قلب و پیشانی ام

که تاب تو را 

هر چند با کلی درد می آورد

و به هر چه در این عالم خاکیست

هدیه می دهد

  • Nirvana Atela

در تمام زندگی

جز خیال تو

چیزی ندارم!

رنگ ها را پاک می کنم

آرزوها را خاک می کنم

هر بار که خالی می شوم

در أفق های خودم

باز تو را پیدا می کنم

.

.

.

باز تو را

ای هوای من!

ای نفس های من!

ای شعله عشق در قلب من!

محبوب ترین و خالص ترین

قبله ام رو به خدا می یابم

.

.

.

باز تو را

در درونم

یگانه راه رسیدن به خودم

و یگانه دلیل زندگیم

و بهترین لطف،

بدترین درد

از خدایا می یابم


راستی تو مرا

چون مرده ای در میان زندگان

و زنده ای در میان مردگان

تنها می کنی

و به جایی می رسانی ام

که با خودم می گویم

جان من،فدای جان شیرین تو!



  • Nirvana Atela