عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

این صفحه رو به خاطر یک عشق باز کردم،ولی الان موضوع نوشته هام عوض شده!

دلیلش هم اینه که نگاه من به زندگی و هستی در حال تغییره...

من درباره درست بودن تمام تجاربم  دچار شک شدم چون دیگه حاضر نیستم خارج از عقل و دانش چیزی را بپذیرم..

چرا که این تجربه ها می تونه تنهامربوط به شرایط و اعتقاداتم و تغییراتی در کارکرد مغزم باشه...

اما چیزی که نمی خوام پاکش کنم از ذهن به طور کامل اون هم لمس این عشق بوده،حتی اگر شرایط من باعث ایجاد شدنش شده بوده...

من هیچ وقت دلیلی ندارم کسی که عاشقش شده بودم برام بهترین بوده باشه!

و به همین مقدار هم دلیلی ندارم که بهترین نبوده باشه!

پس این حس زیبا رو در درونم نگه خواهم داشت به شکلی که هیچ وقت دیگه آزارم نده....

  • Nirvana Atela

از این به بعد می خوام وقتی تغییر در عقایدم ایجاد شد از کلمات"من نو"استفاده کنم!


الان بیشتر از قبل به این اعتقاد دارم که برای دانستن (هم اندازه  و حتی بیشتر از هوش)به  جسارت نیاز داریم!


جسارت!!!

از کودکی همزمان با درک مسائل ساده، عقیده هایی را(که میراث گذشتگانمون بود) به ما یاد دادن و گفتن اینا معنای زندگی شماست و حتی مهم تر از زندگیتون هست...

از همون موقع ها بر ما پیش دستی هم کردند:گفتند درباره درست بودنشون سوال نپرسین چون اینا در حد عقل آدم نیست!

اونا نخواستن حتی اجازه این رو به خودمون بدیم که درباره اون اعتقادات سوال بپرسیم!!

حتی ترسوندنمون که اگر نپذیریم ما کافر هستیم و بدترین عاقبت نسیبمون میشه...

همیشه در داستان هایی که از ١٠٠٠سال قبل باقی مونده قصه ای از آدم هایی که شک کردن و پرسیدن و ایمان نداشتن گفتن،قصه هایی از بد بودنشون و عاقبت بد و شکست خوردنشون و حتی گاهی به حلال بودن ریختن خونشون....

قصه هایی از جنگ های پاکی که خون این بی خردان رو ریخت....

ما هم پذیرفتیم...

ولی خوب پذیرش برای همه ما به طور کامل نبود(من از کودکی شک داشتم.....)

اونا برای دفاع از اعتقاداتشون می گفتند:هر چیزی که دیده نمی شه دلیلش این نیست که وجود نداره یا مگه ما بر تمام هستی واقف هستیم که بتونیم نظر بدیم...

یه سوالی که کم تر از اینا پرسیده شده این بود:اگر چیزی با علم الان قابل رد کردن نیست چه دلیلی هست که قطعا تاییدش کنیم؟؟!!!یا اینکه چیزی که ما با عقل امروزیمون نمی تونیم درکش کنیم چطور هزار سال قبل افرادی با عقل اون موقع تونستند درک بکننشون و بعد به ما اراء بدن؟!!!!

تو داستان هایی می خونیم که فلان کس شب تا صبح عبادت کرد و صدای خدا شنید و فریاد زنان به دل صحرا رفت!

و بعد اسمش رو گذاشتند "عارف" و بعد کتابت کردند و نسل به نسل به دست ما رسید!

اما یه سوال؛ چرا امروزه،همچین آدم هایی رو ما تو بیمارستان روانپزشکی بستری می کنیم و دیگه بهشون عارف نمی گیم؟!

راستی چرا بیمارستان های روانپزشکی پر از پیامبر و کسایی هست که بهشون از ماوراء طبیعه الهام میشه؟!!!


یه شب سر یک پسر جوان رفتم که روی سرش رو با پتو کشیده بود و داشت ذکر می گفت.در شرح حالش دیدم که حدود ٩-١٠سال هست که به این شکل بوده و در یک اتاق عبادت می کرده و می گفته با فلان کس ارتباط غیبی داره..

خیلی تعجب کردم و از پدرش پرسیدم که چرا در این همه سال نیاوردینش.پدرش گفت:فکر می کردیم عارف شده!


(چند باری با این موضوع برخورد کردم که افرادی دیرتر نزد روانپزشک میارن چون فکر می کردن عارف شده!!)


همیشه یه چیزی برام جای سوال بود اون هم این بود که میزان هوش و داشتن فکر انعطاف پذیر موثره در دچار هذیان نشدن؟؟!!

به جوابش رسیدم که اینطور هست.....


شاید خیلی این رو بگن که نباید اینا رو با اونا قاطی کرد و یا کسایی که واقعا با غیب ارتباط دارند و سالم هستن در این باره صحبت نمی کنند و مخفی نگهش می دارند..


اما یک سوال چرا ما به این آدم ها در مصاحبه درمانی،گارد می گیم؟!

راستی ما شواهدی داریم که اون آدم هایی که این ادعاها رو داشتن و در زمانی که علم پزشکی پیشرفت نکرده بود مثل همین ها نبودن؟!

شاید بعضی فکر کنند این بیماری ها روند زندگی آدم رو به هم می زنه  ولی خوب کسایی که علمش رو داشته باشند می دانند بیمارانی که جزو اختلال هذیانی هستند در تمام فعالیت زندگی خود به جز هذیانشان عمکرد خوبی دارند و در واقع خیلی هاشون به راحتی قابل شناخت نیستن!!!!

  • Nirvana Atela