عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

دیگر چیزی مهم نیست.بی خیال خنده هایم!!بی خیال گریه هایم!!بی خیال خوشی و  ناخوشی هایم!!وقتی خودم را در تو،عریان ز جسم و روح می یابم،آری حتی عریان ز روح!!!!بی خیال هر چه در زندگی هست می شوم،چون من جهان را اینگونه عیان می بینم بیخال تمام پرده ها می شوم.باور کن!!مرا اینگونه عیان در خودت.باورش محال نیست  گر مرا با چشمی فراتر از روح وقلبت بینی....

  • Nirvana Atela

دیشب قصه گو برایمان قصه های دلنشینی گفت/قصه های دلنشینی،که آنقدر آراممان کرد تا خوابمان برد/اما ناگهان خود قصه گو،تلنگری زد وبیدارمان کرد / و گفت:بیدارتر شوید،قصه هایم برای خواب نیست!!/راست می گوید،بیا با همین آرامش،تا ابد بیدارتر بمانیم ودوباره از بیداری به خواب نرویم.

  • Nirvana Atela


  • Nirvana Atela

همه اجزای به ظاهر فیزیکی  توسط "تلنگر هایی از هستی" با هم هماهنگ شدن و موجودی را ایجاد کردند که توانمندتر و مختارتر است و این موجود مختار می تواند"تلنگر های"بیشتری را دریافت کند و اختیار بیشتری در عالم به وجود آورد (و یک چرخه ای به وجود آید که در آن؛اختیار بیشتر،تنگرهای پیچیده تری را دریافت کند و تلنگرهای پیچیده تر،اختیار بیشتری را به وجود آورد).تلنگر های پیچیده،یکسان برای تمام هستی وجود دارد.پس چرا زمانی بیشتر دریافت می شود و زمانی کم تر؟!!!جدایی از ژنتیک و آموزش که٥٠٪‏ میزان توانایی دریافت را در"مختارها"تشکیل می دهد.٥٠٪‏ این توانایی به میزان آگاهی بستگی دارد و البته"آموزش"و"ژنتیک"و"آگاهی"مثل یک چرخه می مانند:یعنی آگاهی بیشتر،ژنتیک و آموزش بهتر را ایجاد می کند و ژنتیک و آموزش بهتر،آگاهی بیشتری به وجود می آورد.و همین طور آگاهی محدودتر،ژنتیک و آموزش با کیفیت پایین تری را ایجاد می کنه و ژنتیک و آموزش با کیفیت پایین تر،آگاهی محدودتری را دریافت می کند.ما  انسان ها موجوداتی جدا از بقیه عالم نیستیم ،در واقع ما همان آسپرم و تخمک هستیم که از پروتئین و ویتامین ها و کربوهیدرات و الکترون ها و پروتون و نوتریون ها ایجاد شده و در نهایت همان "ملودی عالم "و"هیچ"هستیم.ما نه تنها از نظر فیزیکی در تمام هستی ادغام شده ام،بلکه از نظر"سطح های دیگر وجود" هم در تمام هستی ادغام یافته ام و اگر این ادغام را بپذیزیم،به این نتیجه می رسیم که نه ما به این عالم می آییم و نه می رویم و فقط ترکیب این عالم عوض میشه( ما خاک می شویم و از خاک پدید می آییم)وقتی ما مرگ را در آغوش می گیریم نه تنها جسم ما،بلکه روح و کل ذات ما با خاک یکی می شود .یعنی من در هر چیزی وجود دارم،یکسان در همه عالم.تمام هستی درک این ادغام را باور دارد،حتی خود ما انسان ها نیز باورش داریم. ذات هستی تنگرهایی می زند که عیان کند خودش را  وأین تلنگرهابه ٣صورت است :١-ماده:ژنتیک،تغییرات فیزیکی عالم....،یا ٢-ضد ماده:وحی یا ٣-ترکیب هر دو(همان اتفاقی که برای من افتاد؛عبور من از یک انسان مادی به شکل غیر مادی،برای قرار گرفتن و لمس ذات هستی).همین  ذات هستی تلنگرهابی به هستی زد و انسان را به وجود آورد.ذات هستی "تلنگر های"پیچیده تری را نیز می زند و انسایی که حاضرترند،دریافتشان می کنند تا سیستم پیچیده تری در عالم ایجاد شود که توانایی بیشتر،برای دریافت آگاهی های بالاتر را دارد.وقتی آگاهی بالاتر رود تاثیرپذیری از محدودیت ها کم تر شده و تاثیر گذاری برای رشد محدودیت ها بیشتر شده.بسته به نوع آموزش و ژنتیک و آگاهی،"تلنگری"دریافت می شود و یک انسان با توانایی "تلنگر زدن"بیشتر خلق می شود و این سیستم پیشرفته تر(انسان یا گرو ه های قابل تر)قادر است،تلنگر های بیشتر و پیچیده تری به سیستم های پیشرفته هستی(انسان ها)بزند.جهان ما جهانی ثابت است که بر اساس نیاز،توسط"تلنگر ها"شکل نوعی را به خود می گیرد،که بتواند در نهایت بی شکلی را عیان کند.حال که سیستم پیشرفته هستی(انسان)می تواند،تلنگر های پیچیده تری به عالم بزند پس این جهان هم می تواند از نو،متفاوت تر خلق شود نه تنها در بعد جسمانی بلکه در تمام بعدها.اگر تلنگر های پیچیده تر آگاهی را بتوانیم به جهان وارد کنیم؛ما می توانیم از محدود بودن درکمان در این سطح ،رها شویم.

  • Nirvana Atela
انرژی تاریک[چیزی که فیزیکدانان می گویند٧٠٪‏جهان ما را تشکیل می دهد]واقعا برام جالب هست.چرا که شبیه چیزی بود که من بهش رسیدم؛بالاترین سطح آگاهی و یا نزدیک ترین حالت به خدا برای من،تاریک بود.اگر واقعا انرژی تاریک همان بالاترین سطح آگاهی باشه،پیام بسیار خوبی داره.انسان با عقلش که ماده هست تونسته ضد ماده رو توضیح بده اون هم نه جدا یا برتر از این جهان،بلکه درون همین جهان واین پیشرفت و"تلنگر"(بعدا توضیح می دهم)مهمی است.چیزی که در دین و عرفان مطرح می شد حالا داره در علم مطرح می شه با بیان رساتر؛هر چند هنوز راه بسیار هست ولی خود همین ارزشمند هست.من یک بار تونستم به حالت یگانگی"ماده وضد ماده"برسم و یک روزی  همه بشریت به این می رسه.از آزمایشگاه و تغییرات ژنتیکی شروع میشه و آموزش های متفاوت میشه.بعضی از ادیان درباره زنده شدن بعد از مرگ و زندگی دوباره اما متفاوت در روی همین زمین و تغییر دادن گذشته،صحبت کردن(مثلا در اسلام حکومت کردن ائمه شیعه و گرفتن انتقام أمام حسین) یاظهور حضرت مهدی یا حضرت عیسی.درسته که من دین ندارم اما واقعا مطرح شدن این وقایع جدا از اینکه پیش بیاید یا نه،را تشویق می کنم و ارزشمند می دانم .اینکه انسان هایی بتوانند تلنگر های به این مهمی را دریافت کنند که الان فیزیکدانان به عنوان وارد شدن به سیاه چاله ها و عبور از کرم چاله و سفر به گذشته مطرح می کنند و از نظر من همان"جهان یا آگاهی  ادغام یافته"است ،خیلی ارزشمند هست.اما متاسفانه ما بشریت به جای اینکه اینها را نشانه این بدانیم که چون عده ای تونستن از ذات هستی پیغامی دریافت کنند پس همه ما می توانیم دریافت کننده "پیام ذات هستی "باشیم؛شروع به "خاص"جلوه دادن و ستایش آن أفراد کردیم و این نیرو "عام"در عالم رو مخصوص یک عده"خاص"دانستیم و بیشتر به ناتوان بودن خودمان تاکید کردیم و همین شد علت بی راه رفتن برخی از دین دارها.......
  • Nirvana Atela

بس شلوغ است جهانم،که در آن"ندای"آشنایی را گم می کنم.می خندم و می گریم ودر اوج خوشی و نا خوشی هایم مبهوت می شوم.هر چند گاهی کسی به "مبهوت بودنم "پی می برد ولی دیگر سعی به پنهان کردنش نمی کنم.آشنای من ،  خیلی خسته ام.می دانی هر چه قدر در زندگی روزمره ام،غرق شوم و هر چقدر مرا،عقلم نصیحت کند و هر چقدر غرورم را مزه مزه کنم،هر چقدر تو را از یادم،پاک کنم و هر چقدر سعی کنم،معادلی جایت پیدا کنم باز در اوج تنهایی ام محو آشنایی می شوم،آشنایی که تو هستی.می دانی،تو مرا از من ربودی و من هیچ چیز ندارم جز در تو.من خستگی جسم را دارم ولی ذهنم و روحم از آن خسته ترند.تنها"نیازم"برای من باقی مانده، که از وجود خود من مهم تر است و مرا به سمت"وجود تو"می کشاند.من خسته ام از خویشاوندی چون تو،که خویشاوندیش را فراموش کرده و یا نمی داند.من خسته ام و تنها نیاز دارم،مرا را به یاد آوردی.منی را به یاد آوردی که سالیان سال گشتم ولی خویشاوندی،چون تو را نیافتم که من را به من،اینگونه بی نقص و اینگونه بی حد وبی مرز،نشان دهد.می دانم فائده ای ندارد،زمزمه های سرکش من!!!مگر آنکه،تو خودت را به یادآوری و خویشاوندیمان را.از تو می خواهم در خودت فرو روی و اگر "خویشاوندیمان"را یافتی،به من نیز ندا دهی.می دانم عجیب است یا دور از منطق؛ولی من از بس خودم را پشت این پرده ها مخفی کردم،خسته ام.من از ترس هایم و تردیدهایم بریده ام.گاه دلم دیگر صبحی را نمی خواد اما چون خودخواه نیستم و زندگیم،فقط زندگی من نیست؛هر صبح را تا لحظه مرگم تجربه خواهم کرد.گر ندائی را یافتی که نشانت داد که "خویشاوند منی"،من را نیز ندا بده هر جور که خواستی حتی چو غریبه ای،چرا که روح من ندای آشنا را خواهد شناخت و آرام تر خواهد شد و اگر هیچ نشانی از این "خویشاندی"نیافتی،باز در جهانم باقی بمان حتی با سکوتت و با قلبت یاری ام کن،چرا که من بی حضور روح تو هر چقدر تلاش کردم،باز نقص داشتم و نتوانستم.چه مرا خویشاوند خودت  بدانی یا نه!!!بگذار روحت با من بماند،چرا که من از تو شکلی را گرفته ام که خود"بی شکلی"است و نمی توانم غیر آن باشم.جهان تو متعلق به توست و خودت می دانی چگونه پیشش بری، ولی من با قلبم کمکت می کنم.جهان من،هم متعلق به من است و هم تو!!!جهانم رو پیش ببر با قلبت و نگذار سرگردان بمانم.......

  • Nirvana Atela

حدود یک وَیَا دو سال قبل،درباره ماده تاریک وانرژی تاریکی از دیدگاه فیزیک دانان مطالعه می کردم،برام جالب بود شاید تونست کمکم کنه(وقتی من از تونل ها عبور کردم در انتها،بعد از جرقه های نور نارنجی به تاریکی رسیدم،همون جایی که فهمیدم نزدیک ترین حالت به خدا[بالاترین سطح آگاهی و وجود]هست و بعد از بیدار شدن تعجب کردم چرا تاریک بود؟!!و چرا از نور به تاریکی رسیدم).الان این دیدگاه در فیزیکدانان وجود داره ،همین جهانی که ما باهاش سر و کار داریم تشکیل شده از:٧٠٪‏انرژی تاریک،٢٣٪‏ماده تاریک و تنها٧٪‏ ماده مرئی.یعنی اون چیزی که ما باهاش بیشتر سر وکار داریم :کوه ها،درختان،جسم فیزیکیمون وسیارات و ستارگان و غیره تنها ٧٪‏ این جهان رو تشکیل می دهند.٢٣٪‏ ماده تاریک است که جرم نداره اما به دلیل انحراف نور حدودا قابل بررسی بوده و٧٠٪‏انرژی تاریک (هنوز قابل بررسی نیست و بیشتر در حد فرضیه است که در حال حاضر برخی از دانشمندان رد کردنش).اولین سوالی که برای من مطرح می شه این است اگر به درستی ٧٪‏ جهان از ماده مرئی تشکیل شده. و عقل ما هم  جزو همین جهان مرئی هست،آیا می توانیم نسبت به ٩٣٪‏دیگر هستی شناخت پیدا کنیم یا نه؟!جواب این سوال هم بله هست و هم خیر،چرا که به نظر من این تقسیم بندی،کمی ایراد داره و بهتر بگوییم:جهان ١٠٠٪‏ماده مرئی،١٠٠٪‏ماده تاریک،١٠٠٪‏انرژی تاریکی هست.یعنی همان "جهان ادغام شده"و اینکه ما فکر می کنیم ٧٪‏ فقط مرئی هست به علت این می تواند باشد که ما به "جهان تفتیک شده"اعتقاد داریم نه "جهان ادغام شده".اگر یک دانه گندوم را به دست بگیریم به ظاهر و دراین سطح حواس پایین،یک دانه می بینیم ولی از نظر شیمی،فعل وانفعالات شیمیایی می بینیم و از نظر فیزیک به إلکترون و نوترون و پروتون و نظریه ریسمان  و در نهایت به "هیچ چیزی"که در این سطح آگاهی ما،این نوع از "وجود"را به خود گرفته می رسیم.پس می بینیم همه چیز به نوع دید ما بستگی داره و بهتر است به جای"جهان ادغام شده"هم"آگاهی ادغام شده" را به کار بریم.آگاهی که با تغییر آن می توان مخلوق دیگری را خلق کرد،یعنی:دانه مجموعه أتم شود. اتم إلکترون شود،الکترون در نهایت به"هیچ"برسد

  • Nirvana Atela

این را زیاد شنیدیم،چه در مذهب یا عرفان یا علم نجوم و فیزیک،که این جهان تنها جهان ما نمی باشد و جهان های دیگری هم وجود دارد.مثلا در عرفان،می گویند ازجهان های زیادی عبور کردیم و بعد از مرگ هم در حال گذر و رشد هستیم یا در علوم فیزیک و نجوم،جهان های نوزاد که از جهان های دیگر متولد می شوند و جهان های چند گانه مطرح شده.من کمی مخالف این نظریات هستم.به نظر من جهان های چندگانه،وجود نداره واحساس می کنم بهتر هست بگوییم "جهان ادغام شده"چرا جهان به جای جهان ها؟!!این مربوط می شه به تجربه خودم.در اتفاقی که برای من افتاد درست هست که کامل بیدار نبودم ولی کاملا خواب هم نبودم،بر خلاف چیزهایی که شنیده بودم درباره جدا شدن روح از بدن،اصلا از بدنم جدا نشدم و تنها توصیفی که از اون حالتم دارم[از جسمم جدا نشده بودم،ماهیت خاصی نداشتم،تنها درک و آگاهی بودم وجسمم نقطه از آن صفحه بی حد و مرز بود]حالتی است که جسم هم در آن بود.گاهی احساس می کنم سه تونلی که من از آنها عبور کردم(اولش با سرعت نور،چرا که همه مسیر نور سفید بود و در نهایت جرقه های نارنجی رنگی دیدم )شبیه توصیف سیاه چاله است.سیاه چاله ها از مرگ ستاره ها شکل می گیرند و به نظر برخی دانشمندان در آنها کرم چاله هایی وجود داره که شاید بتونیم با عبور از آنها به جهان ها دیگر و یا زمان ها گذشته سفر کنیم.اما همه اینها تنها نظریه هست و خیلی از داشمندان عقیده دارند حتی اگر همچین چیزی وجود داشته باشد،ما هنگام عبور به دلیل شرایط این مسیر از هم می پاشیم و نابود می شویم. اما من این عبور را به صورتی که سالم باقی بمونیم،باور دارم.چرا که چیزی شبیه این برای من رخ داد،آن هم درست زمانی که من اصلا از این فرضیه ها با خبر نبودم و در واقع بعدها با مطالعاتی که داشتم،متوجه این شباهت شدم.من هم عبور کردم اما از وجود یک انسان دیگر و نه ستاره ها(دلیلش رو نمی دانم!!!).

  • Nirvana Atela
قبلا درباره خاصیت"کشف کردن"در نوشته سری٢٢-٢٣صحبت کردم.آیا ما اشرف مخلوقات هستیم؟!اینکه ما به این باور رسیدیم که اشرف مخلوقات،می باشیم از این جهت بوده که ما خواستیم کاشف باشیم و نه خالق.کشف یعنی پیدا کردن و بررسی کردن هر آنچه که قبلا خلق شده و حدی دارد،پس می توانیم بهترین را پیدا کنیم.اما خلق کردن همیشه در جریان هست و در واقع خلق کردن همان پدید آوردن،چیزی است که اکنون وجود ندارد پس حدی هم ندارد مگر"بی نهایت".در بی نهایت،همیشه بالاتر از آن چیزی که خلق شده،باز خلق می شود و هیچ بهترین یا اشرفى وجود ندارد.
  • Nirvana Atela

راه فراری ندارم که "تو"نباشم./زیر پوست تو حال من،آرام است./ای کاش ها بسیار گفتم، تو پایانش می دهی؟!!/ حال و هوای این دنیا،حال و هوای توست و من نمی دانم چرا در این هوا خفه می شوم./می دانی؟!!گاه دلم می خواهست،تو فرزندم بودی.من تو را به دنیا بیان می کردم./به چشمانت می نگرنم،انگار چشمان من است!!!/من در یاد تو می سوزم،می سوزم،می سوزم.سوختنی که دردش همیشه تازه است ومن ناخودآگاه مرگ را به نبود این درد ترجیع می دهم./می دانی؟!!!بسیار خسته ام از بس تو را از ذهنم پاک کردم،آخر تو باز می آیی از روحم یا شاید فراتر از آن./من دیگر توان جنگ ندارم و باختنم را پذیرفتم./تو را چه بنامم،عشق من؟!!روح من؟!چیزی فراتر از وجود من؟!نمی دانم،با این حال،من تو را با نام خودت فریاد می زنم و تو نیز خودت را،تنها با همین نام بشناس./می دانی؟!!گاه چشمان من از بغض پر می شود و به این می اندیشم که هر چه بر سر من آمد محبت زندگی بود یا ظلمش؟!!/نه آموخته بودم و نه در خیالم می آمد،آنچه از تو یافتم!!!/زانوهایم خسته است و کمرم گرفته است و صورتم بی روح شده است./من مرده ای شده ام که تنها زندگی می کند/.تو خارج از قاعده آمدی و من تو را در قاعده ها باختم./می خواستم آسان زندگی کنم و بارها ذهنم را به تحلیل سپردم و روحم را به فراموشی ولی هر بار ذهنم به سکوت رفت و روحم فریاد زد و من نتوانسم کاری کنم./می دانی؟!!تنها امیدی که دارم این است که روزی مرگ خواهد آمد و من این التیام را پذیرفتم./می دانی؟!!من تو را به گونه ای دوست دارم که هیچ چیز را دوست ندارم./می دانی؟!!من در این جهان،تنها به هوای نفس های تو،نفس می کشم و این نه تنها دلخوشی من ،بلکه دلیل وجود من است./اگر در خیالت نباشم،نیست می شوم.مباد هرگز بی خیالم شوی و در خیالت،دوست من نمانی!!!

  • Nirvana Atela