عشق من،می دانی تو منی؟!!!
راه فراری ندارم که "تو"نباشم./زیر پوست تو حال من،آرام است./ای کاش ها بسیار گفتم، تو پایانش می دهی؟!!/ حال و هوای این دنیا،حال و هوای توست و من نمی دانم چرا در این هوا خفه می شوم./می دانی؟!!گاه دلم می خواهست،تو فرزندم بودی.من تو را به دنیا بیان می کردم./به چشمانت می نگرنم،انگار چشمان من است!!!/من در یاد تو می سوزم،می سوزم،می سوزم.سوختنی که دردش همیشه تازه است ومن ناخودآگاه مرگ را به نبود این درد ترجیع می دهم./می دانی؟!!!بسیار خسته ام از بس تو را از ذهنم پاک کردم،آخر تو باز می آیی از روحم یا شاید فراتر از آن./من دیگر توان جنگ ندارم و باختنم را پذیرفتم./تو را چه بنامم،عشق من؟!!روح من؟!چیزی فراتر از وجود من؟!نمی دانم،با این حال،من تو را با نام خودت فریاد می زنم و تو نیز خودت را،تنها با همین نام بشناس./می دانی؟!!گاه چشمان من از بغض پر می شود و به این می اندیشم که هر چه بر سر من آمد محبت زندگی بود یا ظلمش؟!!/نه آموخته بودم و نه در خیالم می آمد،آنچه از تو یافتم!!!/زانوهایم خسته است و کمرم گرفته است و صورتم بی روح شده است./من مرده ای شده ام که تنها زندگی می کند/.تو خارج از قاعده آمدی و من تو را در قاعده ها باختم./می خواستم آسان زندگی کنم و بارها ذهنم را به تحلیل سپردم و روحم را به فراموشی ولی هر بار ذهنم به سکوت رفت و روحم فریاد زد و من نتوانسم کاری کنم./می دانی؟!!تنها امیدی که دارم این است که روزی مرگ خواهد آمد و من این التیام را پذیرفتم./می دانی؟!!من تو را به گونه ای دوست دارم که هیچ چیز را دوست ندارم./می دانی؟!!من در این جهان،تنها به هوای نفس های تو،نفس می کشم و این نه تنها دلخوشی من ،بلکه دلیل وجود من است./اگر در خیالت نباشم،نیست می شوم.مباد هرگز بی خیالم شوی و در خیالت،دوست من نمانی!!!
- ۹۵/۰۳/۰۳