عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

وقتی زن باشی  ترجیع می دی همیشه تو رویا بمونی ولی هرگز نمی خوای به اجبار تو رویای کسی باشی که رویاش نبودی!یا اگر هم بودی،اون  کسی نبود، که  برات  قدمی برداره!!..وقتی مردی رویاش زنی باشه،براش تلاش می کنه.هر زنی باید این بدونه که"ارزشمندی قدرتشه" و اگر مردی رو دوست داشت که نمی خواستش؛ باید بدونه یا دوستش نداشته یا اگر هم دوستش داشته،غرور و ترسش رو بیشتر،خیلی خیلی بیشتر دوست داشته!!! وکلا همه باید بدونند بقیه آدم ها هم اختیار دارند و به این احترام بگذارند.یک زن یا اصلا هر آدمی می تونه کسی رو تو قلبش دوست داشته باشه اما نخواد بی ارزش شه.اما یه وقتی از اینم می گذری،دیگه به فکر ارزش بیرونی خودت نیستی!!به فکر ارزش درونی خودت هستی!!زجر می کشی و زخم می خوری ولی حاضر نیستی به کسی زخم بزنی،اصلا یه وقتایی باورت نمی شه این حال تو باشه؟!!چیزی رو دیدی که اگر در نظرش نگیری نظم دنیا بهم می خوره،عشق زخم می خوره ولی نمی زنه!درد رو می کشه ولی کسی رو دردمند نمی کنه!!!وقتی آدم بخواد درست زندگی کنه، نمی تونه واقعیتی که جلو چشمش می بینه رو در نظر نگیره!!!گاهی چیزی رو تو قلب  داری که"حقه" و نمی خوای به حق لباس "ناحق"بپوشونی  و شاید حتی واسه اینکه چیزی که می تونه شکل ناحق بگیره،تو قلبت به اسم حق نگه داری با خودت خیلی جنگیدی!!و به خودت گفته باشی "اینجا جای من نبود"و "این راه من نبود"!!!؟؟شاید خیلی گریه بکنی اما خوب عشق خیلی پاکه!!!شاید با خودت خیلی جنگیده باشی تا تونسته باشی به بهش بگی"نفس قلب من هستی"،آخه رقتی آورده به قلبت که اگر نباشه،اون  رقت هم میره.باعث شده بتونی قلبت رو لمس کنی .باعث شده که تو رویا،صدای  سلامی  رو از قلبت بشنوی  ،اینا واقعا قابل وصف شدن نیست.!....

  • Nirvana Atela

فراموشم نکن!!حتی یک لحظه هم فراموشت نخوام کرد،اگر تمام لحظه هایم خالی از حضور تو باشه أما خودم یک لحظه خالی از عشق تو نخواهم ماند.می دانی تو پاک ترین چیزی هستی که در خودم یافتم.گاه دستانم رو قلبم می گذارم  چون تو مرا به قلبم نزدیکتر کردی.کمکم کنم،با کلماتی که همیشه از تو بتوانم ببینم اما فکر نکن که این کمک خواستنم فراموش کردن دستان خداست!!! خدا دستانش برای کمک به من در روح تو قرار دارد!!!من برای نبرد عشق نیاز به روح تو دارم،عشق در من فریاد می زند و خیلی ساده دیدن کلامی از روح تو آرامم می کند و این خواسته ام ساده هست هرچند همیشه باور ساده ها سخت تر هست....همیشه کمکم کن و همیشه در من بمان...

  • Nirvana Atela

نمی دونم تا کی اینجا می خوام بنویسم؟!!شاید تا لحظه آخر زندگیم!!!نوشته ها،حیات دارند مثل یک تولد هستند،چرا که وقتی به خیلی از نوشته های تو این وبلاگم فکر می کنم می بینم اصلا اعتقاداتی بودن که همون لحظه نوشتن شکل گرفتن( البته به جز اداستان اصلی یعنی اتفاقی که در زندگیم رخ داده بود.هر چند من همون را هم بارها تفسیر کردمش بدون هیچ زمینه فکری قبلی)و اگر شروع کنم نوشته ها این وبلاگ رو بخونم خودم هم برای اولین بار هست که دارم یاد می گیرمشون!!!آدم ها برای زندگی می جنگند،جنگ های مختلف برای بدست آوردن یا نگه داشتن چیزهای مختلف،منم درست همین هستم جنگ های مختلف دارم اما مَی دونم یک دونش تو زندگیم مهم تره و همیشگی هست؛ اونم"عشق"هست.عشق فاصله کوتاه بین عقل و جنونه(البته نه بیماری جنون،چون از دایره عقل خارج نیست)ومی تونه یک رنج همیشگی باشه که توجیعی به ظاهر نداره،عشق می تونه پدیده روانی و روحی باشه،پدیده روانی یا از بین می رود یا بعد از مدتی عوض می شه و به دست فراموشی سپرده می شه اما وقتی که یک پدیده روحی باشه،فراموش نمی شه چرا که به روح ساکن،چرخش می ده و یک حرکت درونی و در نهایت بیرونی برای انسان و جهان به وجود می آره.عشق روحی،یک نبرد سخت هست که هر چقدر هم فراموشش کنی باز یک جای زندگیت به سراغت میاد تا روح ساکنت رو به حرکت در بیاره،البته این حق انتخاب رو بهت میده که بپذیری این نبرد یا نه؟!!خیلی خیلی آسون می شه از این نبرد پا پس کشید و خیلی خیلی سخت می شه ادامه داد.به ١٠-١١ سال از زندگیم فکر می کنم به نبردی که در روحم آغاز شد و بارها خاموشش کردم،من هدف این نبرد رو نمی دیدم و فقط چیزی که مرا در این نبرد نگه داشته بود می دیدم.عشق دنبال بهانه می گیره،بهانه ای که عاشق بپذیره که عاشق بشه و عاشق بمونه!!!حالا که دارم به اتفاقی که تو زندگیم افتاد فکر می کنم می بینم زمانی من نمی خواستیم عشق رو بپذیرم با بهانه ای اومد که من می پذیرفتمش.حالا اگه از من بپرسی نمی گم عشق من را به دیدار خدا برد بلکه می گم،عشق بهترین بهانه رو پیدا کرد که پایبندش بشم و حتی اگر دور شدم ازش باز دلیلی محکمی داشته باشم که بیام به دایره اش،من قطعا هیچ جور دیگه ای پایبند عشق نمی شدم مگر همین اتفاقی که برام افتاد،عشق مرا هستی کرد و از معشوق به دیدار خدا برد و خدا وأسطه شد تا در عشق بمانم.عشق من رو به خدا نرسوند بلکه خدا من رو به عشق رسوند.ذات اصیل یا همان خدا گفت اگر بخوای از این دایره خارج شی،من وأسطه می شم و نمی زارم تا به خواب بی عشقی فرو بری!!!گذشته برای من حل شد،گذشته ای که خیلی رنجم داد و برای حلش از معشوقم کمک خواستم و می دونم قطعا با روحش کمکم کرد تا به اینجا رسیدم.کمک خواستن از یک انسان ندید گرفتن خدا در من نبود!!تنها یک نبرد برای من بود که خدا درش بود.وقتی به عشق فکر می کنم به بعضی از آدم ها قبطه می خورم،همونهایی که با یک نگاه یا حس درونی عشق رو پیدا می کردند و از عشق چیزهایی خلق کردن که قرن ها بعد از مرگشون هم در هستی باقیه،قبطه می خورم به آدم هایی که انقدر زیاد اطمینان داشتن به عشق که نیازی نبود خدا رو ببینند تا پایبند عشق بشوند!!!چقدر روح لطیفی داشتند که تونستند خیلی ساده لطافت عشق رو باور کنند!!من در عشق، خدا رو دیدم ولی باز عشق رو تکذیب کردمش ،همش بالا و پایینش کردم و ازش ترسیدم!!من در عشق به دنبال چیزی بودم،که وقتی گرفتمش عشق هم در من به خواب رفت اما از عشق ممنونم که دوباره به سراغم اومد و بیدار کردم و با رنج دادنم،مرا در دایره معشوق قرار داد،من از معشوقم مچکرم که دوباره عاشقم کرد.عشق سکوت من هست،عشق رنج من هست،معشوق هدف من و آرزوی من هست.معشوق کسی هست که می دونم اگر یک روزی در بستر مرگ هم باشم تنها به او خواهم اندیشید.من عشقم  رو به معشوقم پرورش می دهم در تمام مراحل زندگیم و پایداری این شعله رو بزرگترین نبرد زندگیم می کنمش.اگه  یک روز بخوام به بچه ای زندگی رو یاد بدم از هیچ چیز باهاش حرف نمی زنم جز عشق بین "زن و مرد"،و می گم کسی که این عشق از نوع اصیلش نداشته باشه تمام عشقها حتی عشق به خدا هم درش ضعیفه،آره حتی عشق به خدا!!!بهش یاد میدم  که عشق بزرگ ترین  هدف زندگیش باشه.

  • Nirvana Atela

اگه بگن چه احساسی تو دنیا پاکتره؟!!قطعا حس والد به فرزنده نه حتی فرزند به والد!!!پاک و عمیقه،اما هیچ وقت انتخاب نمی شه بلکه ایجاد میشه، جسما و روحا!!....اگه بگن کنار چه کسی هایی احساس امنیت می کنی؟!!قطعا می گیم:پدر ومادر،چرا که تو رو انتخاب نمی کنند بلکه از جسم و روحشون به وجود میارنت.واقعا وقتی از هرج و مرج های زندگی خسته میشی و وقتی شکست می خوری و تنهایی،بهترین پنهاهتند.اما الان به نظرم از این عمیق تر و پاک تر هم ارتباطی وجود داره!!!ارتباطی که حاصل روحت هست ،کسی که انتخابش نمی کنی مثل فرزندت.فقط پیدا می کنی چیزی رو که در روحت خلق شده و مهم نیست کیه!!فقط مهمه که از تو شکل گرفته،ازش می تونی دلگیر بشی ولی نمی تونی برای همیشه فراموشش  کنی،نهایت ناراحتیت رو مثل پدر ومادرهای ناراحت بیان می کنی:ای کاش مثل برای بقیه بود!!ولی هرگز نمی تونی فکر کنی بری حتی با بهترین مرد یا زن دنیا عوضش کنی!!!چون می دونی مسخرس،مگه میشه کسی رو که در خودت شکل گرفته رو عوض کنی؟!!هر آدم خوبی رو ببینی،می گی خوبه ولی جای اون نمی تونه باشه مثل فرزندت....برای آدم ها این ارتباط خیلی سخت تر از ارتباط با فرزنده،چرا که؛حتی اگر فرزند  از آدم دور بشه یا گم شده باشه می تونیم بگیم.اما اگر اون آدم ازت دور باشه  یا گم شده باشه نمی تونی بگی!!!برای اینکه إثبات کنی بچت،بچه تو هست،می تونی آزمایش دی ان ای بدی ولی واسه اون نمی تونی!!!هیچ کسی نمی تونه درک کنه که ممکنه نگرانش بشی،براش بهترینا رو بخوای،مراقبش باشی،مگر کسی که بشناسه این حس رو.آدمها  از  این حس می ترسند!!!چرا که عمقش رو می دونند،می دونند درد داره، تنهایی داره و می دونند این حس فراموش نمی شه تا لحظه مرگ،ممکنه درک نشوند و برای فرار از این دردها یاد می گیرند به هم بگن:عوضش کن،وقتی کسی رو می خوای دوست داشته باشی ببین کی هست؟!!!ببین بهترین برای تو کی می تونه باشه؟!!!اونقدر بالا و پایین می کنند این رابطه رو که گاهی "مسابقه"میشه و گاهی همین ارتباط عمیق میشه"هرج و مرج"دنیا. اگر این حس رو بتونیم بپذیریم  جمله اینکه ببین کی بهترین برات ؟!انقدر مسخره هست که انگار به مادری بگن ببین کی می تونه بهترین باشه واسه اینکه فرزندت بشه!!!آدمی که عشق رو در خودش داشته باشه مثل مادری عاشقی می مونه که می تونه واسه خیلی ها مادری کنه اما هرگز نمی تونه  بچه خودش رو فراموش کنه حتی یک لحظه.....

  • Nirvana Atela

حق از دردهای ما مهم تر است/هر چیزی که زیباست و درست است/هر چیزی که معصومیتی دارد/ از مرهم شدن ما مهم تر است/ولی کاش اندک نسیمی بود که شعله های این درد را کاهش می داد

  • Nirvana Atela

هر بار با خودم گفتم:اینجا،کجای زندگیم بود؟!!آخر فکرش را هم نمی کردم.دردی تا آخر عمرم برای من باقی است،که به خیالم هم خطور نمی کرد.من گاه مبهوتم!گاه نگرانم!گاه گریانم!وهیچ کس نخواهد فهمید که چه سخت می گذرد،روزگارم.....

  • Nirvana Atela

چشمانت را دیده ای؟!عمقی دارد که هیچ چشمی ندارد.صورتت را دیده ای؟!معصومیتی دارد که هیچ صورتی ندارد.قلبت را نوازش کرده ای؟!آرامشی دارد که هیچ قلبی ندارد.دستانت را لمس کرده ای؟!حمایتی دارد که هیچ دستی ندارد.خودت را چشیدی؟!عطری داری که هیچ بهشتی ندارد.صدایت را شنیده ای؟!نوایی دارد که هیچ پرنده ای توان سرودنش را ندارد.می دانی تو بیش از اندازه زیبایی!!!چشمانم،آرزویش نگاه کردن به چشمان توست.مشامم،آرزویش بوییدن عطر توست.لبانم،آرزویش بوسیدن دست توست.زبانم آرزویش این است که در گوش توبگویید: تو بی اندازه زیبایی !!می دانی تو را می بینم،به چه می اندیشم؟!که من فاصله ای  بین جسم و روحت نمی بینم و صدای چشمانت را می شنوم.من لبخندها و دردهایت را تجربه می کنم و حسرت می خورم و می گویم: ای کاش من چشمانت بودم و غیر تو نبودم!!!

  • Nirvana Atela

معجزه ای را در خودم حس می کنم که می شناختمش و فکر می کردم در من است،اما حال می توانم لمسش کنم.سمت چپ بدنم تنها یک عضو دارد، از نوک انگشتانم تا مغزم و حتی موهایم که فقط "قلب من "هست.قلب من از معجزه عشق تو بزرگ شد و شد خود تو.دردهایت را به قلب من بسپار!غم هایت را به قلب من بسپار!هر چیزی که آزارت داد،به من بسپار!آری دستانت را روی قلبت بگذار و نفس آرامی بکش و به من بسپار!در من معجزه ای است  که اشکهایت را می بوسد،دردهایت را می پوساند و آرامشی از جنس شادی برایت می آورد.چشمه ای هست جوشان در سینه ام که معجزه عشق توست،چشمه ای که از قلب من آغاز می شود و در چشمان نافذ تو به پایان می رسد.در من معجزه ای است از تو که به تو می رسد،در من معجزه ای است که زیباییت را نشانم می دهد،در من معجزه ای است که خدا از تو آورد و مرا غرق تو کرد و بعد رفت!!!وقتی خدا رفت فکر کردم تنهایم گذاشت دلگیر شدم،اشتباه کردم آخر تو را در قلبم کاشت تا ببینمش،خدا عشق بود و من نمی دانستم که از عشق می آید و در عشق باقی می ماند.زندگیم فدای زندگی تو!نه برای اینکه نشان از خدا داشتی بلکه چون"معجزه عشق"را در قلب من کاشتی و این فدا شدنم نثار جان نیست و خود"جان"است.

  • Nirvana Atela

از یادم رفتی،تقدیر مرا به فراموشی برد/از یادم  رفتی،خودم هم از یادم،رفتم!!!/به یادم آمدی ،دوباره دانستم روح دارم/در تو پی چیزی بودم،یافتش!!تو را گم کردم/اما باز که تو را یافتم،آن چیز را گم کردم!!!/من آن چیز را بارها از خدا و تو طلبیدم!!!/من از آن چیز، دردها به خود انداختم!!!/این روزا خسته از طلب و درد،آن چیز را به دور انداختم/ ولی ناگه قلبم سنگین شد،لمس کردم و بوییدم و بوسیدمش/آن چیز فریاد قلب من بود که می شنیدمش/قلبم عاشقت بود،فریاد می زد/من فریاد را شنیدم ولی قلبم را ندیدم!!/از وقتی که آن چیز را با تمام زیباییش خاموش کردم،با قلبم که عاشق توست یکی شدم

  • Nirvana Atela

زندگیم زیبا هست،هر جایش و هر زمانش/آسمان صافی دارد،که گاه گاه ابری هم می شود اما با بارش بارانش،طراوتی از نو به گل هایم می بخشد/زندگیم همیشه در جریان هست،آخر در دنیای من هر چیز بی جانی نیز حیات دارد/زندگیم آرام هست،آنگونه که هیچ طوفانی نمی تواند آن را به هم بریزد/زندگیم دست نویس،سرنوشتی است که من را هر بار به دیدار خودم می برد/زندگیم جریان رودخانه ای است که تا ابد می رود و انتهائی ندارد و پایبند هیچ سکونی نمی شود/زندگیم قلبی در سینه دارد و عقلی در سر،هرآنچه به بیرونش می تراود حاصل هر دوست/زندگیم پر ار لبخند است،لبخندهایی که من هر روز به آن می دهم و دوباره پس می گیرم

  • Nirvana Atela