معجزه قلب من
معجزه ای را در خودم حس می کنم که می شناختمش و فکر می کردم در من است،اما حال می توانم لمسش کنم.سمت چپ بدنم تنها یک عضو دارد، از نوک انگشتانم تا مغزم و حتی موهایم که فقط "قلب من "هست.قلب من از معجزه عشق تو بزرگ شد و شد خود تو.دردهایت را به قلب من بسپار!غم هایت را به قلب من بسپار!هر چیزی که آزارت داد،به من بسپار!آری دستانت را روی قلبت بگذار و نفس آرامی بکش و به من بسپار!در من معجزه ای است که اشکهایت را می بوسد،دردهایت را می پوساند و آرامشی از جنس شادی برایت می آورد.چشمه ای هست جوشان در سینه ام که معجزه عشق توست،چشمه ای که از قلب من آغاز می شود و در چشمان نافذ تو به پایان می رسد.در من معجزه ای است از تو که به تو می رسد،در من معجزه ای است که زیباییت را نشانم می دهد،در من معجزه ای است که خدا از تو آورد و مرا غرق تو کرد و بعد رفت!!!وقتی خدا رفت فکر کردم تنهایم گذاشت دلگیر شدم،اشتباه کردم آخر تو را در قلبم کاشت تا ببینمش،خدا عشق بود و من نمی دانستم که از عشق می آید و در عشق باقی می ماند.زندگیم فدای زندگی تو!نه برای اینکه نشان از خدا داشتی بلکه چون"معجزه عشق"را در قلب من کاشتی و این فدا شدنم نثار جان نیست و خود"جان"است.
- ۹۵/۰۳/۳۱