عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۲۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

این را زیاد شنیدیم،چه در مذهب یا عرفان یا علم نجوم و فیزیک،که این جهان تنها جهان ما نمی باشد و جهان های دیگری هم وجود دارد.مثلا در عرفان،می گویند ازجهان های زیادی عبور کردیم و بعد از مرگ هم در حال گذر و رشد هستیم یا در علوم فیزیک و نجوم،جهان های نوزاد که از جهان های دیگر متولد می شوند و جهان های چند گانه مطرح شده.من کمی مخالف این نظریات هستم.به نظر من جهان های چندگانه،وجود نداره واحساس می کنم بهتر هست بگوییم "جهان ادغام شده"چرا جهان به جای جهان ها؟!!این مربوط می شه به تجربه خودم.در اتفاقی که برای من افتاد درست هست که کامل بیدار نبودم ولی کاملا خواب هم نبودم،بر خلاف چیزهایی که شنیده بودم درباره جدا شدن روح از بدن،اصلا از بدنم جدا نشدم و تنها توصیفی که از اون حالتم دارم[از جسمم جدا نشده بودم،ماهیت خاصی نداشتم،تنها درک و آگاهی بودم وجسمم نقطه از آن صفحه بی حد و مرز بود]حالتی است که جسم هم در آن بود.گاهی احساس می کنم سه تونلی که من از آنها عبور کردم(اولش با سرعت نور،چرا که همه مسیر نور سفید بود و در نهایت جرقه های نارنجی رنگی دیدم )شبیه توصیف سیاه چاله است.سیاه چاله ها از مرگ ستاره ها شکل می گیرند و به نظر برخی دانشمندان در آنها کرم چاله هایی وجود داره که شاید بتونیم با عبور از آنها به جهان ها دیگر و یا زمان ها گذشته سفر کنیم.اما همه اینها تنها نظریه هست و خیلی از داشمندان عقیده دارند حتی اگر همچین چیزی وجود داشته باشد،ما هنگام عبور به دلیل شرایط این مسیر از هم می پاشیم و نابود می شویم. اما من این عبور را به صورتی که سالم باقی بمونیم،باور دارم.چرا که چیزی شبیه این برای من رخ داد،آن هم درست زمانی که من اصلا از این فرضیه ها با خبر نبودم و در واقع بعدها با مطالعاتی که داشتم،متوجه این شباهت شدم.من هم عبور کردم اما از وجود یک انسان دیگر و نه ستاره ها(دلیلش رو نمی دانم!!!).

  • Nirvana Atela
قبلا درباره خاصیت"کشف کردن"در نوشته سری٢٢-٢٣صحبت کردم.آیا ما اشرف مخلوقات هستیم؟!اینکه ما به این باور رسیدیم که اشرف مخلوقات،می باشیم از این جهت بوده که ما خواستیم کاشف باشیم و نه خالق.کشف یعنی پیدا کردن و بررسی کردن هر آنچه که قبلا خلق شده و حدی دارد،پس می توانیم بهترین را پیدا کنیم.اما خلق کردن همیشه در جریان هست و در واقع خلق کردن همان پدید آوردن،چیزی است که اکنون وجود ندارد پس حدی هم ندارد مگر"بی نهایت".در بی نهایت،همیشه بالاتر از آن چیزی که خلق شده،باز خلق می شود و هیچ بهترین یا اشرفى وجود ندارد.
  • Nirvana Atela

راه فراری ندارم که "تو"نباشم./زیر پوست تو حال من،آرام است./ای کاش ها بسیار گفتم، تو پایانش می دهی؟!!/ حال و هوای این دنیا،حال و هوای توست و من نمی دانم چرا در این هوا خفه می شوم./می دانی؟!!گاه دلم می خواهست،تو فرزندم بودی.من تو را به دنیا بیان می کردم./به چشمانت می نگرنم،انگار چشمان من است!!!/من در یاد تو می سوزم،می سوزم،می سوزم.سوختنی که دردش همیشه تازه است ومن ناخودآگاه مرگ را به نبود این درد ترجیع می دهم./می دانی؟!!!بسیار خسته ام از بس تو را از ذهنم پاک کردم،آخر تو باز می آیی از روحم یا شاید فراتر از آن./من دیگر توان جنگ ندارم و باختنم را پذیرفتم./تو را چه بنامم،عشق من؟!!روح من؟!چیزی فراتر از وجود من؟!نمی دانم،با این حال،من تو را با نام خودت فریاد می زنم و تو نیز خودت را،تنها با همین نام بشناس./می دانی؟!!گاه چشمان من از بغض پر می شود و به این می اندیشم که هر چه بر سر من آمد محبت زندگی بود یا ظلمش؟!!/نه آموخته بودم و نه در خیالم می آمد،آنچه از تو یافتم!!!/زانوهایم خسته است و کمرم گرفته است و صورتم بی روح شده است./من مرده ای شده ام که تنها زندگی می کند/.تو خارج از قاعده آمدی و من تو را در قاعده ها باختم./می خواستم آسان زندگی کنم و بارها ذهنم را به تحلیل سپردم و روحم را به فراموشی ولی هر بار ذهنم به سکوت رفت و روحم فریاد زد و من نتوانسم کاری کنم./می دانی؟!!تنها امیدی که دارم این است که روزی مرگ خواهد آمد و من این التیام را پذیرفتم./می دانی؟!!من تو را به گونه ای دوست دارم که هیچ چیز را دوست ندارم./می دانی؟!!من در این جهان،تنها به هوای نفس های تو،نفس می کشم و این نه تنها دلخوشی من ،بلکه دلیل وجود من است./اگر در خیالت نباشم،نیست می شوم.مباد هرگز بی خیالم شوی و در خیالت،دوست من نمانی!!!

  • Nirvana Atela

Neglect:اصطلاحی که برای مشکل بخشی از مغز(لوب پریتال)به کار می رود و به معنای نوعی فراموشی است .مثلا: انسانی دچار مشکلی در این ناحیه از مغز  شود و قادر به درک "وجود "دست راست نباشد.انسانی که از خلقت همچین عضوی از بدنش بی خبر باشد آیا احساس نیاز به این عضو را پیدا می کند؟!حال اگر این بخش  از مغز تمام انسان ها،دچار این نقص بود و همه انسان ها از خلقت این عضو بی خبر بودند آیا احساس نیاز می کردند؟!آیا این عضو وجود داشت؟!و یا تحلیل می رفت؟!شاید برخی فکر کنند اگر هم این مشکل وجود داشت و بشر هم از آن بی خبر بود ،دچار نوعی ناتوانایی می شد که دلیلش را نمی دانست.آیا نمی توانیم،عضو دیگری را هم در جسممان داشته باشیم که برایمان توانمندی بیشتری را به وجود می آورده اما بر اساس نقص این ناحیه از مغزمان،فراموشش کرده باشیم؟به نظر من اینکه چه چیز وجود دارد یا ندارد مهم نیست و چرا که اگر دست راست در ذهن "خلق"نشده بودو درک هم نشده بود پس"وجود"هم نداشت  و نیازی به بررسی و شناخت هم نداشت.(نمی توان جهان را کشف کردو ذهن را درک کرد.چون درک و کشف،مخلوق ذهن هستند.آن هم نه مخلوق دائمی و پایدار.[کشف کردن:ظاهرا  ما ،چیزی را که "وجود دارد" پیدا می کنیم ولی در اصل به یک بی هویت،هویتی را می دهیم که می توانیم تغییرش دهیم (بر اساس خلاقیتمان]

  • Nirvana Atela

هر چه زمان جلوتر می رود،انسان ها تمایل بیشتری به کشف راز خلقت هستی پیدا می کنند.چگونه؟!کی؟!چرا؟!نظریتات زیادی وجود دارد که بعضی از آنها از  طریق بررسی با تلسکوپ ها،مطرح شده. در واقع سوالی که گرایش به سمت،کشف چگونگی خلقت این جهان را ایجاد کرده این است:ما از کجاییم و به کجا می رویم؟!سوالی که از نظر من،روزی بشریت به "بیهوده بودن" آن  پی خواهد برد.چرا سوال به این مهمی می تواند"بیهوده"باشد؟!در واقع از نظر من"کشف کردن" هم زمانی کاری بیهوده محسوب خواهد شد.چرا"کاشف بودن"هم بیهوده است؟!جهان نه"ذره"هست و نه"موج"و نه"ملودی"(ملودی:نظریه ریسمان)بلکه درک ماسازنده"ذره"و "موج"و"ملودی"است.در واقع هیچ چیز برای کشف وجود ندارد (هر آنچه که کشف می شود در همان لحظه خلق می شود)وما بیش از اینکه کاشف باشیم خالق هستیم.

  • Nirvana Atela