٥-شباهت یا تفاوت خدا و ذات اصیل
- خدا
جدا از اینکه قبولش داشته باشیم یا نه،تا بالاترین سطح از آگاهی بسیار مفید می تواند باشد.ما انسان ها تعریفی از "خود" را پیدا می کنیم که توسط انسان ها یا موجودات خارج از خودمون به ما داده می شود.در واقع ما به تنهایی معنایی نداریم.نیاز به"هویت" و "معنادار شدن"می باشد که در ما گرایش به سمت انسان های دیگر را می آورد.پدر و مادر اولین کسانی هستن که ما با تعامل با آن ها به"هویت"می رسیم بعد معلم ها،دوستان،فامیل،فرهنگ جامعه..............."هویت پیدا کردن"با"هویت درست پیدا کردن"متفاوت است.در واقع انسان با هویت یافتن،به این نیاز می رسد که باید هویتش را درست کند؛یعنی به کامل ترین شکل برساند.انسانی که هویتش را همیشه از کسانی گرفته که هویت داشته اند در این هنگام دوست دارد هویتش را از موجودی بگیرد که "کامل ترین هویت "را دارد.پس به سوی انسان هایی با هویت بهتر و بعد به موجوداتی با هویت کامل تر"فرشته"و وجودی که کامل ترین هویت را می تواند به آن نسبت بدهد گرایش پیدا می کند و این موجود با "هویت بی نقص"خداست.خداوند،ناظری است که بر خلاف بقیه ناظر ها بی نقص هست،دوستی است که هرگز دشمن نمی باشد او تنها شنوده ای برای ما هست که نه تنها تمام رازها و فکرها و خطا ها و درد ها خویش را بی هیچ دلهره ای می توان به او گفت بلکه بهترین مرهم و بهترین دوست و بهترین آموزگار برای رسیدن به"اصیل ترین هویت"می باشد.خدا در فرهنگ ها و دوره های زمانی مختلف،شکل های وجودی متفاوتی داشته(ستاره-خورشید-الهه ها-مجسمه هایی به شکل نماد....).انسان بعد از اینکه توانست از این وجود "آرامش و درستی و دوستی" را دریافت کند، کم کم متوجه شد که او نیاز به داشتن هویتی دارد که از "ماده"و "روان"و "احساس"فراتر باشد.در واقع به طور ناخودآگاه تمنای هویتی را داشت که با ذهن برایش قابل درک نبود،این بار او به خدایی نیاز پیدا کرد که نه تنها باید از هر نوع کامل می بود بلکه باید هویت دیگری نیز می داشت که در ذهن نگنجد. انسان این بار خدای دیگری را تمنا کرد که با اینکه در همه جهان وجود می داشت،هیچ شباهتی به این جهان نداشت.یعنی بهترین شنونده،بهترین دوست،بهترین مرهم،بهترین آموزگار هستی بود مانند گذشته،ولی هویت جدیدی نیز داشت،که هویت "والای انسان"را به وجود می آورد.
- ۹۵/۰۲/۲۵