عشق اصیل ۳
می دونی وقتی اعتقادات و دانش ام تغییر می کنه،تفسیر من از این اتفاق هم تغییر می کنه!
الان فکر می کنم زندگی خودش رو در اون لحظه ملاقات کرد!
اون درک بی حد و مرز،هستی بود!
اون نهایت تمام بی نهایت ها،هسته زندگی بود!
حاصل این ملاقات برای من کمال زنانگی و عشق بی حد و مرز بود!
اما برای تو؟!
دقیقا نمی دونم!ولی بعید می دونم که به زندگی تو نیومده باشه!
حتما یک جایی و به یک شکلی خودش رو نشون داده یا می ده.
با اینکه مطمئن نیستم اما می دونم تو هم از این قصه سهمی داری.
می دونی چرا اینطور فکر می کنم؟!
چون دریچه زیر شانه راستت رو که من وقتی می دیدمت،درکش می کردم و در اون حالت(شاید خلسه)هم به وضوح دیدمش ،در تو وجود داره!حتما جایی خودش رو به تو نشون داده.
و همچنین در این" اصل"من یکی شدن با زندگی رو به تنهایی تجربه نکردم بلکه با تو تجربه کردم.
و یک دلیل دیگه اش اینه که:یک شب در خوابم، وجود تو رو درک کردم به طوری که انگار روحت به روح من تنیده شد و این رو فهمیدم که این در هم تنیدن به خواست و نیاز تو بود اما نمی دونم چرا من خودم رو از تو جدا کردم(شاید به خاطر شدت انرژیش بود)و بعدش از خواب پریدم.
پس یک جایی تو هم این "اصل" یا تجربه کردنی یا می کنی!
- ۰۱/۰۸/۲۶