عشق اصیل ۱
من نمی تونم هیچ وقت تو رو فراموش کنم!
چون اگر تو رو فراموش کنم،خودم رو هم فراموش می کنم!
هیچ چیزی به شکل این دنیا باعث نشد که تا همیشه عاشقت بمونم!
می دونی چرا؟!
چون وقتی خاطره زیادی از کسی نداری و لمسش نکردی، گذر زمان کاری می کنه که فراموشش کنی.
چون وقتی رنگی رو دوست داشته باشی اما بعدش چشمت به رنگ های دیگه ای بخوره،فراموشش می کنی.
چون وقتی عطری رو بچشی اما بعدش به مشامت عطرهای دیگه ای بخوره،فراموشش می کنی.
اما تو در من باقی موندی:
چون برای باقی موندنت نیازی به هیچ کدوم از این دلیل ها نبود.من عاشقت شدم درست وقتی که زمان ایستاد و تمام رنگ ها و عطرها کنار رفت!
دلم می خواهد یک بار دیگه بنویسم:
از رویایی که درش یک جفت کفش بچه گانه به من دادند و بعدش من به چشم های تو زل زدم
و در عالم بیداری ،فردای همون شب ناگهان تو به چشمای من زل زدی!( و بعدش که من از کنارت عبور کردم به یاد رویای شب قبل افتادم و خنده ام گرفت).
دلم می خواهد یک بار دیگه بنویسم:
از رویایی که با چاقو دنبالم می کردی اما کسی چاقو رو از دستت گرفت و بعدش در یک اتاق پشت یک پنجره با هم بالا اومدن همزمان دو ماه "نو"رو نگاه کردیم.
دلم می خواهد از چشمانم بنویسم که بعد از این رویاها هر وقت تو رو می دیدند به زیر شانه راستت خیره می شدند و حس خوبی رو ازش می گرفتند(من زیبایی خاصی رو درش درک می کردم که نمی دونستم چیه)
دلم می خواهد از آخرین باری که اون زمان(سال ۸۵) دیدمت بنویسم.پشت یک ستون وایسادم و دوست داشتم یک دل سیر نگاهت کنم اما تو زود رفتی!
دلم می خواهد از اولین باری که بعد سالها تصادفا توی یک خیابون از دور دیدمت و از کنارت رد شدم،بنویسم.یک عبور عادی که بعدش حسابی من رو شکست(درست یادم نمی آد ولی انگار سال ۸۹ یا۹۰ بود)
همون زمان یک نامه ای در فیسبوک با اسم ناشناس برات نوشتم.
دلم می خواهد از دومین باری که دوباره بعد سالها تصادفا دیدمت،بنویسم(آخرهای اسفند ۹۴)
دیداری که مجددا من رو شکست حتی بیشتر از دفعه قبل.....
راستی می دونی چرا هربار دیدار تو بشتر از ندیدنت،من رو بهم می ریزه؟!!
برای اینکه من خودم رو در تو می بینم!!(خودی که در زندگی مکررا فراموشش می کنم...)
دلم می خواهد باز هم،بنویسم درباره "اصلی" که باعث شد تا همیشه در فکر و قلبم باقی بمونی...
- ۰۱/۰۸/۱۹