عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

١٥-اسم او نشانه از چیزی دیگری داشت

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۲۱ ق.ظ

اسمش را خیلی دوست داشتم و دارم،تو زندگیم اثر داشت.یادمه یک بار نیت کردم دربارش و از بچه ای فال خریدم.نوشته اون ورق کاغذ من رو به فکر برد.اسمش نوشته شده بود ولی به عنوان  یکی از اولیا.در یک لحظه یک تنلگر شد برام.من هم مثل خیلی از مسلمان ها اعتقاداتی داشتم.آن برگه کاغذ من را به این فکر برد چرا انقدر که به او توجه داشتم به آن ائمه اهمیت نداده بودم؟بعد از این جریان گرایشی بیش از قبل به آن ائمه پیدا کردم.تا حدی که یادمه تو اون سال ها یک بار با یک جمعی مشهد رفتم تو صحن بودم،آدمی رو دیدیم که در همان نگاه اول شناختمش.ایستاده بود حتی لباساش با بقیه فرق داشت،درست همان جوری بود ظاهرش،  که درباره ائمه ای شنیده بودم.برای اینکه مطمئن شوم اشتباه نمی کنم،به بقیه نشانش دادم وگفتم لباساش با بقیه آدم ها فرق داره،اونام تأیید کردند(اما بعدش یادشون نبود).من آن ائمه را یک بار هم وقتی بچه بودم در خواب دیدم که جلوی من نشست و روبندی را از صورتش برداشتم،اما باز یک نقاب روی صورتشون بود.بعدش همان سال ها ،یک شب خواب بودم،صدایی گفت:بلند شو،چشمات رو باز کن و بیبین(اسم آن ائمه رو گفت)آمده.از خواب پریدم وخیلی ترسیده بودم،اولش احساس کردم فقط یک خواب هست،موقع اذان صبح بود از ترس چشمام را به زور باز کردم ولی انگار فقط خواب نبود همه اتاق پر از نور سفیدی بود و یک تصویر مثل یک مانع برای دید آن ائمه،از ترسم دوباره چشمام را بستم و بعد چند دقیقه باز کردم،دیگر هیچ چیزی نبودو آن صبح با گریه،نماز صبح خواندم.زمانی که به این رسیدم که دیگه نباید دین داشته باشم،برای اولین بار حضرت فاطمه در خواب دیدم که کمی از من ناراحته.در آن خواب در مکان تاریکی گیر افتاده بودم که پر از مار بود،نوری نبود که جهت فرار را بدانم.اون وقت حضرت فاطمه به آن ائمه گفت:به سمت من بیاد.آمد و من را به سرعت از آن تاریکی و مارها نجات داد.این خواب خیلی خوب بود که نشان می داد،اعتقادی که من داشتم عوض می کردم تا همان لحظه آخر کمکم کردن. ماه برای من همان ائمه که در خواب و بیداری دیده بودمش به اعتقادات گذشته ام (به اعتقاد الانم قوی ترین نیرو وصل به هستی بود)هست.البته این تغییر عقیده های مذهبی،سال ها بعد زمانی که دیگه به جایی رسیدن که احساس بی نیازی به اون مرد(مهتابم)پیدا کردم صورت گرفت.(من تا همیشه مهتاب را با اسم ماهم خواهم شناخت.چون قطعا ناخواسته این اسم برای بهترین سرنوشت من گذاشته شده بود)

  • Nirvana Atela

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی