١١-یک فرشته
تو اون موقع ها،خواب هایی که می دیدم فرق کرده بود.خیلی هاشون اتفاق می افتاد یا ازشون پیغامی را دریافت می کردم.یادمه یه شب خواب دیدم به جایی رفتم که"جبرئیل"داشت سماع می رقصید و رو به سمت من کرد وگفت:چرا انقدر تنبل هستی(من خجالت کشیدم از این حرفش😊)و بعد دستش رو برای اشاره به آسمون برد بالا و گفت:(این خود خداهایی،که می کنند:هرگز نیست فقط اونه).همون موقع یکی از کنارم رد شد و سرم رو از سمت "جبرئیل "برگردوندم و نگاش کردم(می شناختمش ولی مهم نبود تو خوابم و کسی بود که ازش خوشم نمی اومد.من این آدم باز چند وقت بعد تو خواب دیدم که با چاقو دنبالم می کرد داخل یک ساختمان ،قصد کشتنم را داشت.ازش فرار می کردم تا یک جایی که یکی از نزدیکانش نذاشت من رو بکشه.اون لحظه هر دو آرام شدیم و از یک پنجره،٢ماه رو که به وسط آسمون می اومدند نگاه کردیم).تا مدتها غرق جمله ای بودم که جبرئیل گفته بود(خودخداهایی که می کنند نیست،منظورش منیت بود،اون به یگانگی خدا اشاره کرد).....از اون آدم واسه این خوشم نمی اومد چون بد اخلاق بود.من اون آدم رو زیاد می دیدم،اولاش رفتارش ناراحتم نمی کرد چون می دونستم کلا بد اخلاقه ولی یک جایی واقعا ناراحت شدم(نمی دونم برای من سوءتفاهم ایجاد شده بود یا درست فهمیدم) اون احساس کرده بود که من ازش خوشم میاد و رفتارش با من شبیه کسی بود که کسی رو می خواد پس بزنه، در حالی که رفتار من کاملا "رسمی"بود.هیچ وقت حس اون موقع خودم رو فراموش نمی کنم،خیلی اعصبانی شده بودم و به غرورم برخورده بود و با خودم گفتم:(چی فکر کرده با خودش،من اصلا کس دیگه ای دوست دارم و بعدش تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت بهش نزدیک نمی شم).چون غرورم رو شکست،دلم خواست عاشقم شه و غرورش بشکنه.
- ۹۵/۰۲/۲۷