عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

عشق اصیل

زندگی تنها زمینی است که در آن بذر عشق ما شکوفه می دهد

مشخصات بلاگ

گاهی وقت ها،اتفاقی در زندگی پیش می آید که به ظاهر زندگیمون خیلی اثر نداره اما در باطن زندگیمون خیلی موثر است.من چیزی را یافتم که مطمئنم "اصل"هست."اصلی"که هر بار گذشتم از کنارش،اما باز رو به روی من ظاهر شد (این اصل را من کم کم و به ترتیب تعریف می کنم )

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

زخم تازه

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۸ ق.ظ
وقتی بچه  بودم شنیده بودم زیر لایه های  پوسته زمین،چشمه ای هست با اینکه نمی تونستم درکش کنم اما خواستم ازش بنوشم(خیلی اشتباه کردم).وقتی بزرگ تر شدم،گوشم رو گذاشتم روی زمین و صداش رو شنیدم،بهش عطش پیدا کردم ولی  هنوز می تونسم با آب روی زمین سیراب بشم.

نمی دونم چرا امروز به اینجا رسیدم،انگار هر جایی روی زمین و با هر فاصله از سطش،صدای این چشمه رو می شنوم و عطش شدیدی بهش پیدا می کنم،عطشی که هیچ آبی روی زمین نمی تونه سیرابش کنه.بین من و اون چشمه فقط یک لایه نازک از پوسته زمین باقی مونده.هیچ جا و هیچ  زمانی و حتی یک لحظه هم پیش نمی آید که صدای أین چشمه رو نشنوم و دنبال روزنه ای نباشم که ممکنه ازش خارج بشه وهیچ لحظه ای نیست که بتونم از أین عطش خلاص شوم.
من همیشه عادت داشتم  نشونه هر چی که عذابم می داد رو کلا پاک می کردم اما الان همه جا این عذاب هست و فقط یک جور می تونم پاکش کنم....
چقدر اراده ام در حالی  که گرفتار شدم،دخیل بوده؟!
من حتی آرزوی مرگ رو غلط می دونستم چه برسه اقدام به آن،اما حالا....

به یه خوابی که مکررا تو بچگی می دیدم فکر می کنم،تو خواب می دیدم مرده ام و روحم بعد از مرگ در عذابه اون هم فقط به خاطر یک دلیل....
روحم  تاب نمی آورد که عذاب مادرم رو ببینه.
و دلیل  تمایل من به زندگی تنها مادرم بود درست مثل الان!
دلم می خواد به یک سال قبل برگردم،همه چیز مثل اون موقع شه،دغدغه هام و خوشحالی هام،همه چیز هایی که  الان می دونم رو نمی دونستم و چیزی که الان شدم رو نمی شدم.....
هم خوابم عذابه و هم بیداریم...!
دیدن رویاهایی که درشون انگار پرده هایی برام کنار می روند،چیزهایی رو می فهم که از حد روح و روان و جسمم سنگین تره، کم کم داره بیشتر میشه...
تو بیدارم هم،یک ثانیه نمی تونم از واقعیتی که در من در حال شکل گرفتن هست فاصله بگیرم!
و از همش بیشترین عذابم از حس عجیبیه که حدود یک و دو ماه هست شکل گرفته و نا گهانی ایجاد می شه،احساس سنگینی که وسط سینه ام رخ می ده و روح و روانم رو عذابم می ده
اگه تنها باشم اون لحظه،دو دستم رو روی اون نقطه می گذارم هم از روی سینه ام و هم بین دو کتفم .آه می کشم و گریه می کنم.... 
و احساس دیگه ام،احساس سنگینی  وسط پیشونیم هست که شبیه سردرد نیست و روح و روانم رو عذاب می ده.
از نظر روانی،افسرده شدم چون من نمی تونم واقعیتی که در من در حال شکل گیری رو هست رو ندید بگیرم،قطعا هر چیزی در زندگی جذابیتش رو برام از دست داده.
اما این افسردگی نیست که تاب من رو برای زندگی پایین برده و حس نیاز به فرار از زندگی رو برام آورده.
اون چیزی که داره داغونم می کنه،احساس دردی هست که هر روز داره تکرار می شه،مثل کسی شدم که داره تو جاده ای  راه می ره که هر نیم سانتش یه شیشه برنده گذاشتن،با هر قدمی پاش بریده می شه ،درد می کشه و هیچ  راه فراری نداره مگر اینکه از این مسیر کلا خارج شه.
صبر برای این آدم قطعا معنا نداره! هر لحظه یک زخم و درد تازه ای!
نه دلم  می خواهد بخوام و نه بیدار شوم!هر دوش سخته....
اگه آدم یه درد داشته باشه می تونه کاری کنه و ازش دورتر شه
اما من انگار هر روز از یک دردی وارد یکی دیگه می شوم.
خسته شدم!نه دلم می خواد چیزی بدونم و نه چیزی بشوم.....
درد من دو درمان بیشتر نداره یا"مرگ"،یا از دست دادن حس خود درد...،.
اولیش رو حتی نمی تونم براش کاری کنم اونم فقط به خاطر مامانم(دیگه توان این که به چیز دیگه ای فکر کنم رو ندارم)
دومیش برای من حکم معجزه هست........
خوش به حال آدم هایی که می تونند به خدا فکر کنند و باهاش حرف بزنند...
من از نظر روح و روان توان اندیشیدن به خدا رو  دیگه ندارم(جذبه شدیدی که انگار می خواد جذبم کنه و من رو داغون می کنه)
ازون بدتر اینه که اخیرا هر وقت با خدا درد و دل کردم و در برابرش گریه کردم،همون شب در رویا(حتی برخی فراتر از رویا هست)پرده ای از جلو چشمم  کنار رفته که در حد درک من نبوده،روح و روان و جسمم من رو داغون کرده.

من دلم نمی خواد دیگه چیزی بدونم!
دلم نمی خواد سطح بودنم عوض شده!
دلم می خواد زندگی زودتر تموم شه!
دل می خواد یه آدمی بودم که عادی زندگی می کرد،بعد هر روز خدا رو عبادت می کرد و برای اشتباهاتش معذرت می خواست و دلش قرص بود!
دلم می خواست به بقیه آدم ها می تونستم بگم کلی بدبختی دارم و منظورم هم مشکلات زندگی بود! 

  • Nirvana Atela

نظرات  (۱)

  • رادیو عاشقی
  • موفق باشى

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی