دیشب به بالینم آمدی
چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ
بر گلایه هایم،نیشخند می زنی!
می پرسم:آخر خنده ات از چیست؟!
می گویی: چون دستم رو شده است!
می پرسم:من چه کاره ام؟!
جان من مال تو،بیخال حال من شو!
می گویی: خودم،همه کاره ام!
ولی برای آنکه،دست مرا خواند
راه فراری نمی گذارم!
می پرسم:من چه کار کنم؟!
می گویی:هیچ،در ازل ز گلایه،دل ساختم
جایی در أبد،دل و گلایه را محو خواهم کرد!
می پرسم:چرا دل خون،دوست داری؟!
می گویی:چون از خون دل،در جهان هویدا می شوم.
می گویم:دیشب تا چشم بستم،به بالینم آمدی!
می گویی:هیبتم را دیدی و گفتی
من تاب هیبتت را ندارم!
می گویم:آمدنت، نشانم داد که درعمق ترسهایم نفوذ داری!
می گویی:هر که خواسته اش من شدم،تنهایش نمی گذارم!
می گویم:هر چه بود از اول و وسط و آخر
کار توست ومن خودم را کنار می کشم!
می گویی:شانه ات را خالی نکن!
اولش با من بود!
وسط و آخرش رو تو خودت
اینگونه خواستی!
- ۹۵/۰۵/۱۳