چیزی
شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۵۸ ب.ظ
چیزی از بعد زمانم،گم شد
از زمین به آسمان رفت و پنهان شد
چیزی از وجود من کم شد
و نبودنش
هر لحظه بیشتر شد
چیزی که غرورم را
آسان شکست
آمد و جانشین خود من شد
چیزی را که نسیم صبح
به دست من سپرد
طوفان شب برد!!!
چیزی که مرا، از مرگ ترساند
جان دادن نبود
دو چشم جانان رو ندیده،چشم بستن شد
چیزی که دروغ زندگیم شد
تکرار هر روز این فکر، در ذهنم بود:
(که نبود آن چیز،چیز خاصی نبود...)
چیزی که سوال زندگیم شد:
چرا ناخواسته
سهم من
از زندگی،این درد شد...
و چرا تعریف من در من
من نبودم و کس دیگر شد...
و چرا خنده های دل من
پشت درد چشمانم
برای همیشه پنهان شد...
و چرا سهم من از تمام شادیهایم
این سوگ تا دم مرگ،شد...
- ۹۵/۱۱/۳۰